مونیتور آیفون را نگاه کردم، همان پیرمردِ باغ‌بانی بود که سالِ پیش چند بوته‌ی شمشاد و کاج در گلدان‌های خانه‌ی ما کاشت و چند باری به بهانه‌ی آبیاری گلدان‌ها به منزل ما می‌آمد. از دیدنش هم تعجّب کردم و هم نگران؛ چون خداحافظیِ پارسال ما با اوقات‌تلخی همراه شده بود؛ از من پول بیشتری می‌خواست و البته گرفت. حالا اما نمی‌دانم برای چه آمده بود. تا دم در برسم کلّی فکر و خیال کردم. در را باز کردم و سلام بلندی گفتم.

نگاهش جایی دیگر بود. سرش را پایین انداخت و گفت برای حلالیّت آمده‌ام. لبخندی زدم و گفتم: خیر است انشالله. گفت «اگر خدا بخواهد دارم می‌روم حج تمتّع تا بلکه استخوانی پاک کنم.» فکر کردم شاید بابت پولی که اضافه گرفته است حلالیّت می‌طلبد؛ به همین دلیل دستم را به شانه‌اش زدم و گفتم: «من همان موقع حلال کردم. چیزی زیادی نبود، برو به سلامت.»
سرش را به سمت من چرخاند و گفت: البته شما که به آن چند کاسه و بشقاب نیازی نداشتید، ولی این وظیفه‌ی من بود رضایت شما را جلب کنم و با خاطری آسوده به خانه‌ی خدا بروم.» این جمله را که شنیدم متوجّه شدم گویا موضوع از قرار دیگری است. گفتم کدام ظرف‌ها را می‌گویید؟! لبخند تلخی زد و گفت: «ها، نگفتم شما اصلاً متوجّه کم شدن ظرف‌های‌تان نشده‌اید. من کاسه و بشقاب‌هایی را که روز آخر در آن‌ها به من نهار دادید را کِش رفته‌ام»
خنده روی صورتم ماسید. گفتم چرا باید ظرف‌ها را با خودت ببری؟!! یعنی تا این اندازه نیازمندی؟!! گفت حاج آقا! من کار می‌کنم، نیاز چندانی هم نداشتم؛ ولی فکر می‌کردم تیغ زدن شما روحانیون ایرادی ندارد؛ ماشالله گردنتان کُلفت است و دستتان به بالاها می‌رسد.» از پاسخ‌ش بیش‌تر رنجیدم، ولی او با لبخندش هم‌چنان دنبال حلالیّت بود.

در بیش‌تر جوامع مذهبی، زمان‌های مقدسی وجود دارد که فرارسیدن‌شان تراکم اخلاقی جامعه را افزایش می‌دهد. در مسیحیّت چله‌ی لِنت؛ در یهودیّت، نهم ماه «آو» (غم‌انگیرترین روز در تقویم یهودی و سال‌روز تخریب معبد) در اسلام، ماه مبارک رمضان و موسم حجّ.

پاسخ دهید