روز پنجشنبه، شانزدهم آبانماه، به دعوت معاونت محترم فرهنگی دانشگاه ادیان و مذاهب قم و به مناسبت نهم ربیعالاول، سالروز آغاز ولایت امام زمان (عج)، چند دقیقهای بین نماز ظهر و عصر سخن گفتم که چکیدهٔ آن از این قرار است:
بررسی ادبیات مهدویّت در تاریخ اسلام نشان میدهد که این آموزه همواره با دو منطق تحلیل و فهم شده است:
۱. تحلیل ذهنی.
۲. تحلیل گفتمانی.
در تحلیلِ ذهنی، «مهدویّت» یعنی باور به یک لحظهٔ تاریخی در آینده؛ زمانی نامعیّن که خداوند منجیِ آخرین خود را برای نجات بشر خواهد فرستاد. این فهم از مهدویّت مسئولیّتی جز انتظار را متوجّه ایمانداران نمیکند، و از این منظر موعودباوری با نوعی فرافکنی همراه است. از آنجا که خدا خودش مسئولیّت نجات انسانها را بر عهده گرفته است، ایماندارن تنها باید صبوری کنند و سکوت پیشه سازند و روزها و سالها را بشمارند. این خوانش از مهدویّت از نظر مارکس، کوهن، و لنین «دینِ وضع موجود» است؛ زیرا وضعیّت موجود را میپذیرد و آن را موجّه میدارد. از دل این فهم هیچ تکاپو و جنبش اعتراضیای بر علیه شرایط موجود پدید نمیآید.
در تحلیل گفتمانی، مهدویّت نه به مثابه باور به یک لحظهٔ تاریخی، که به معنای تلاش دائمی برای تحققّ حکومتی است که نمونهٔ ایدهآل آن در زمان ظهور حضرت مهدی محققّ میشود. خوانش گفتمانیِ مهدویّت، بر خلاف خوانشِ ذهنی، مسئولیّتپذیرانه است و آنگونه که اسلمسر و ورزلی در بارهٔ جنبشهای هزارهگرا میگویند، میتواند گروههای اعتراضی را مجتمع کند و هویّت سلطه را به چالش بکشد. بهترین فهم گفتمانی از مهدویّت را، میشل فوکو در کتاب «ایرانیها چه رؤیایی در سر دارند؟» گفته است: «نود درصد ایرانیها شیعهاند و منتظر بازگشت امام دوازدهم، تا نظام راستین اسلام را در روی زمین مستقر کنند؛ اما این اعتقاد هر روز نمیگوید که فردا حادثهای بزرگ فراخواهد رسید. همچنین همه شوربختیهای جهان را نمیپذیرد. وقتی آیت الله شریعتمداری را (که یکی از مراجع روحانی در ایران بود) دیدم؛ یکی از نخستین جملههایی که به من گفت این بود: ما منتظر مهدی هستیم؛ اما هر روز برای استقرار حکومت خوب مبارزه میکنیم. در برابر قدرتهای مستقر، تشیع پیروان خود را به نوعی بیقراری مدام مسلح میکند و در ایشان شوری میدمد که هم سیاسی و هم دینی است.» (۱۳۷۷:۲۹ و ۳۰).
در اسلام شیعی، مهدویّت، دین وضع مطلوب است؛ یعنی تلاش برای دستیابی به شرایط بهتر. شیعه به امامت اعتقاد دارد و از آن جا که امام دوازدهم (عج) غایب است، هیچ حکومت مشروعی بر روی زمین باقی نمیماند، مگر حکومتی که به نیابت از آن حضرت شکل بگیرد؛ زیرا حکومت تنها و تنها از آنِ خداست که آن را به پیامبر (ص) واگذار کرده و پس از او به امامان (ع) خواهد رسید و بر اساس نظریهٔ ولایت فقیه، در زمان غیبت به نائبان خاص و عام امامِ دوازدهم (عج) خواهد رسید. بر اساس این دیدگاه، برای علمای شیعه هیچ مبنای کلامی برای سازش با حکومتهای سیاسی دیگر وجود نخواهد داشت.
فهم گفتمانیِ مهدویّت به مراجعِ تقلید به مثابه نائبان امام زمان مینگرد؛ وقتی امروز با فربهشدن اموری چون تشرّف به حضور امام زمان و رابطهٔ با آن حضرت «بابیّت» پررنگ شده است، این به آن معناست که ممکن است فهمِ ذهنی مهدویّت بر فهم گفتمانی آن چیره شود.