این روزها، میشنوم که خطاب به من، زیاد «حاجی» یا «حاجآقا» گفته میشود. معنای هر دو یکی است: پیر مرد. این مفهوم در جامعهٔ ما چندان دوستانه و مهربانانه نیست. دلیلش این است که جامعهٔ ما با پیری و پیرانِ خود چندان خوب نیست. به قول آرش نراقی، در جامعهٔ ما ارزشهای جوانی به ارزشهای غالب و مسلّط تبدیل شدهاند و پیران و ارزشهایشان نادیده انگاشته میشوند. ارزشها شیوههایی از بودن و عمل هستند که اشخاص و گروهها آنها را به عنوان آرمان میشناسند. در جامعهای که جوانی آرمان و پیری یک وضعیّت نامطلوب شمرده میشود، اطلاق پیرمرد و یا پیرزن به افراد چیزی شبیه یک دشنام است و با خود انبوهی از محرومیّتِ نسبی و خشونت را به همراه دارد. برای همین هم هست که مردها و زنهای پا به سن گذاشتهاش گرفتار بحرانِ «از دست رفتن» میشوند و تلاش میکنند که به هر ضرب و زوری هم که شده جوان به نظر بیایند. اطراف ما پر است از زنان و مردانی که به هر دری میزنند، از خضاب و بوتاکس گرفته تا گریم و کلاهگیس و ساکشن، تا خود را جوان نشان دهند، حتی اگر شده سلامتی خود را تهدید میکنند؛ تا بلکه در جهانِ ارزشی جوانها زندگی کنند.
تأکید بر جوان و جوانگرایی آنقدر زیاد است که پیری رفته رفته به لعنت زندگی تبدیل شده است. من منکر جوانی و شادابی، نشاط، انگیزه، و قدرت آن نیستم؛ ولی میانسالی و هم بخشی از واقعیّت زندگی و جامعه است و ارزشهای خود دارد و نباید انکار شود. پیران نباید نادیده انگاشته شوند؛ نباید ایزوله شوند، نباید از مشارکت در کنشهای اجتماعی به دور نگه داشته شوند. وقتی رانندهٔ جوانی از کنار یک پیرمرد رد میشود و با عصبانیّت میگوید «بکش کنار پیرمرد»، وقتی مردم از دیدن پیرها در سینما، تلهکابین، اسکی، شنا، پاساژ، و بسیاری جاهای دیگر تعجّب میکنند و از خود میپرسند این پیرمرد/پیرزن اینجا چه میکند، وقتی برای پذیرش اعضای هیئت علمی دانشگاهها محدودیّت سنی ۴۰ یا ۴۵ سال گذاشته میشود، وقتی شعار سیاسیّون ما جوانگرایی است، یعنی این شهر، این جامعه، این کشور با پیرانِ خود مهربان نیست و به آنها خشونت میورزد و خود را از توانمندی آنان محروم میکند.