تا آنجا که همه میدانیم، خوبی و عمل اخلاقی، چون موجودی رام نیست که بتوان بهسادگی آن را تعریف کرد و به چنگ آورد. همه میدانیم، ظلم بد است و عدالت خوب، اما مشکل از آنجا آغاز میشود که میخواهیم بفهمیم آنچه قرار است انجام بدهیم، مصداق کدام است: ظلم یا عدالت. همه میگویند خوبی امر شایستهای است و باید راهنمای کلی زندگی ما باشد، امّا هیچ کس نیست بگوید اینجا، الآن، و در این شرایط خاص «خوب» کدام است.
برای ما آدمهای معمولی، درک خوبی، مثل کشف بهترین حرکت در بازی شطرنج است. در بازی شطرنج نمیتوان گفت بهترین حرکت چیست؛ چون همیشه این موقعیّت است که میگوید بهترین حرکت کدام است. در خیابان هم، واقعیّتهای گریزناپذیر جامعه و فشارهای کوتاهمدت و وضعیّتهای محدودکننده موجب میشوند ما به درستی نتوانیم بگوییم خوب چیست و خوبی کدام است. شاید فیلسوفان در اطاقهای دربستهٔ خود بتوانند بهترینها را معرفی کنند، ولی برای ما که در موقعیّتهای مرزی و متفاوت قرار داریم، تشخیص خوبی کار دشواری است.
حکومت تعلیمدهندهٔ اخلاق، بهتر است مردمش را از این محدودیّتها برهاند و بهجای این همه موعظه و منبر، به آنها بگوید در شرایط خاص فضیلت کدام است و آنها چگونه میتوانند شانس خوبی کردن داشته باشند. اساساً بهتر است حکومتها خودشان با دایر کردن سازمانهای فضیلتمند و سیستمهای مبتنی بر عدالت و راستی، عملاً نشان دهند که چگونه میتوان بر موقعیّتهای محدودکننده غلبه کرد.