در یک مکان عمومی در تهران نشستهام؛ جایی مثل یک رستوران. کتابی را که در دست دارم باز میکنم و سرگرم مطالعه میشوم. اما سر و صدای میز جلویی زیاد است و حواسم را پرت میکند. یک میز شش نفره که دو خانم جوان دورش نشستهاند و با هم حرف میزنند. گویی منتظر کسی هستند. کمی بعد یک نفر دیگر به آنها اضافه میشود. خانمی همسن و سالشان با پوشش چادر و مقنعهای که بخش زیادی از صورتش را گرفته است. به هم که میرسند عاشقانه همدیگر را در آغوش میکشند و با صدای بلند قربانصدقهٔ هم میروند. حالا سه نفر دور میز هستند و سر و صدایشان بیشتر هم شده است؛ اما چیزی که ذهن کنجاو من را مشغول کرده است، تفاوت عمیق پوشش آنهاست نه سر و صدایشان. کمی بعد دو نفر دیگر نیز به آنها اضافه میشوند. حجاب این نفر، مثل همان دو نفر نخست، خیلی «گشتِ ارشادی» است. آنها باز هم به گرمی خوش و بِش میکنند و به قول امروزیها برای هم «لاو میترکانند». حالا پنج خانم، در یک مکان عمومی، دور یک میز، کنار هم نشستهاند که یکنفرشان چادری است و پوششی غلیظتر از حجاب رسمی دارد و چهار نفر دیگر لباسی نیمبند. بلند بلند حرف میزنند و خاطره میگویند و میخندند. … آنها از تمایز پوشش خود غافل بودند و شاید به همین دلیل بود که میتوانستند با هم دوستانه سخن بگویند.
این از هوش فرهنگی ایرانیهاست که میتوانند با تفاوتهای اخلاقی خود کنار بیایند و با هم رفتاری مسالمتآمیز داشته باشند. امروزه نسلی جدید از دختران باحجاب پیدا شدهاند که اهل هنر و سینما و کافه و گشتو گذارهای گروهی هستند و به دوستان خود حقّ میدهند آزادانه پوشش خود را برگزینند. تفاوت پوشش، آنها را به جان هم نمیاندازد و دوستیشان را تهدید نمیکند. این که میبینید یک زن در شهرستان رشت، زنی دیگر را به خاطر این که او را به حجاب دعوت کرده است، نقش بر زمین میکند و یا رانندهٔ اسنپ دختری را به دلیل نوع پوششاش وسط اتوبان پیاده میکند، نشانهٔ وجود متغیّرهای مزاحمی است که سبب شدهاند مردم خصلتهای ذاتی خود را فراموش کنند و به جان هم بیافتند. دعوت مردم به این که تخلفات یکدیگر را در زمینهٔ پوشش گزارش دهند، یکی از همان متغیّرهایی است که ممکن است درگیرهای اجتماعی را جایگزین مدارا کند. آنوقت میشویم مصداق این ضربالمثل که » آمد ابرویش را درست کند، چشمش را کور کرد».