چندین سال پیش، در بانکوک، به دانشگاه مذهبی بودائیها رفتیم. بعد از قدری چرخزدن در محیط دانشگاه به دفتر رئیس، که در واقع، رهبر مذهبی بودائیهای تایلند هم بود، راهنمایی شدیم. بعد از احوالپرسیهای معمول، خودمان را معرفی کردیم. رئیس از ما پرسید مذهب ایرانیها چیست؟ پاسخ دادیم بیشتر ایرانیها مسلمان و شیعه هستند. با لبخندی گفت من مسلمانها را میشناسم، همانها هستند که شراب و گوشت خوک نمیخورند. من گفتم این که خیلی کم هست و اجازه خواستم که کمی بیشتر از اسلام و شیعه بگویم. پذیرفت. کمی توضیح دادم و کتابی که دستم بود را باز کرده و چند حدیث از امام علی علیهالسلام خواندم و محمدعلی، که طلبهٔ جامعةالمصطفی و اهل همانجا بود، حرفهای من را ترجمه کرد. رئیس دانشگاه با کنجکاوی و تعجّب پرسید این حرفها را کی زده است؟! گفتم امام و پیشوای نخست ما شیعیان. با لبخند گفت این سخنان بسیار حکیمانه است، من خیلی خوشم آمد و من هم پیرو ایشان هستم. نگاهی به معاونش کرد و ادامه داد: گویا من هم شیعه هستم. بعد از جلسه از مرحوم حسینپور، نمایندهٔ سازمان مدارس و حوزههای علمیه خارج از کشور، خواست کتابی در بارهٔ شیعیان به زبان تایی ترجمه کنند، که ایشان کتاب سیمای روزانهٔ فرد مسلمان، نوشتهٔ بنده را پیشنهاد دادند که خوشبختانه به آن زبان برگردان شد.
شیعه که باشی، کافیست که از نوزدهم تا بیست و یکم رمضان دلت خانهٔ غم باشد. این روزها را تسلیت میگویم.