فشار سنتهای نوروزی چنان زیاد است که آدمهای از خرید گریزانی چون من را هم به بازار میکشاند. فکرش را هم نمیکردم در دزفول که شهری عمیقاً سنتی است، با این مراکز خرید روبرو شوم. مردم این شهر به صورت سنتی «خریداران متوجّه» بودهاند. یعنی خرید را از سرِ ضرورت انجام داده و همواره به کیفیّت و قیمت کالا توّجه داشتهاند؛ امّا این بار و در این هایپر مارکتها، من خریدارانی میدیدم «بیاعتنا»؛ یعنی کسانی که خرید را بدون ضرورت و صرفاً برای تفریح و یا حتّی از سرِ به نمایش گذاشتن منزلت اجتماعی و یا به رخ کشیدن توان خرید انجام میدادند.
هایپر مارکتهای دزفول بویژه زنان را به «پرسهی خرید» آورده بود. نمایش افسونکنندهی کالاها و بازی وسوسهانگیز رنگها مردم این شهر سنتی را به فریب مصرف کشانده بود. من مردمان شهر خودم را میشناسم؛ همواره قانع بودند و گزیدهمصرف؛ ولی حالا این هایپر مارکتها آنان را به خریداران کاملی تبدیل کرده است. چرخدستیهای آنان لبریز است از کالای افسونگر که به نیازشان چندان پیوند ندارد.
پروژهی پاساژها احتمالاً خیلی از شهرهای ما را به سبک جدیدی از زندگی که مشخصهی بارز آن مصرف است کشانده است. بر اساس این پروژه، جهان انسانها به جهان کالا و خرید تبدیل میشود. جهانی که نیازمندان به خرید جای خود را به خیالبافهایی میدهند که گمان میبرند برای اینکه خودی نشان بدهند باید خرید کرد. البته همه نمیتوانند در این جهان شوخ و شنگ، چرخ بهدست خرید کنند. آنان هنوز هم از بقّالی خرید میکنند و به اندازه میخرند؛ امّا فاصلهی مشمّای کوچک دست خود و چرخدستی خریدارانِ بیاعتنا را میفهمند و غمگین میشوند.
هایپر مارکتها بازی نوروز را به بیراهه بردهاند. تفریح خرید، جای تفریحهای دیگر را گرفته است.