تازه ازدواج کرده بودم و درک درستی از مخارج زندگی متأهلی نداشتم. ماهانه چهار هزار و ششصد تومان شهریه میگرفتم که بخشی از آن بابت اجارهی منزل میرفت و نزدیک سه هزارتومان آن برای دیگر هزینهها. گذران زندگی، حتّی با وجود همهی کمکهایی که از طرف خانوادههایمان میشد، سخت بود، با اینحال، این سختیها را همواره لازمهی تحصیل و طلبگی میدانستم. گاهی وضعیّت چنان سخت میشد که صبح اول وقت میرفتم مدرسهی امام باقر(ع) و نان خشکهای مدرسه را جمع میکردم تا بلکه از راه فروششان مشکلاتم را کم کنم. البته بعدها سیّد (خادم دوستداشتنی مدرسه) به من اعتراض کرد و گفت نان خشکهای مدرسه سهم اوست و من نباید آنها را جمع کنم.
در این شرایط اگر به هر دلیلی یک روز نمیتوانستم درس بروم و یا به اندازهی کافی درس بخوانم، از خانمم خجالت میکشیدم. او بیپولی و ناداری من را پذیرفته بود و بابتش من را سرزنش نمیکرد؛ ولی درس نخواندن من را نه!
این روزها گویا برخی طلبهها تحمّل کمتری در برابر ناداری و سختی دارند و یا دستِکم آن را لازمهی طلبگی نمیدانند. برخی در «اسنپ» مشغول شدهاند و برخی دیگر ممکن است مکاسب دیگری داشته باشند. نمیخواهم و البته نمیتوانم کسی را سرزنش کنم؛ ولی بهتر میدانم دوستان طلبهام را با این واقعیّت روبرو کنم که برای پیشکسوتان ما، درسِ دین خواندن همواره با مجاهدت و شکیبایی همراه بوده است. ناداری برای ما طلبهها هیچوقت مایهی شرمساری نبوده و نیست؛ ولی بیسوادی و بیاخلاقی چرا.
البته در کنار بردباری طلبهها، بهتر است مسئولان حوزه هم مراقب سرمایههای انسانی خود باشند. هم در ترمیم وضعیت معیشت طلبهها بکوشند و هم با اشتغال طلبهها کنار بیایند و از آن حمایت کنند.