امروزه جنگ ایران و عراق برای هر کسی ممکن است معنایی داشته باشد؛ ولی برای من که منزلمان تا خط مقدم کمتر از بیست کیلومتر فاصله داشت، هیچ معنای فانتزیای ندارد. روز اوّل مهر، وقتی ما سرِ صف ورود به کلاس اوّل راهنمایی بودیم، غرّش هواپیماها و صدای انفجار، آقای انصاری(مدیر مدرسه) را واداشت که به ما بگوید بروید و فعلاً مدرسه نیایید. بعد از آن روز ما یکسال مدرسه نرفتیم، نمیشد که برویم. هنوز هم صداهای انفجار و نور تیرهای رسّام و منوّر که شبهای بیبرقیمان را روشن و پرهیاهو میکرد، یادم هست. آن شبها مادرم کارد آشپزخانه را زیر سرش میگذاشت و میخوابید و عزمش را جزم کرده بود که نگذارد دخترانش دست عراقیها بیافتند. به خواهرانم میگفت اگر عراقیها آمدند یا آنها را میکشم یا شما را. خودش هم دستمال بهسر میخوابید که اگر بمبارانمان کردند و زبانم لال، او کشته شد حجابش مشکلی نداشته باشد. من و سهراب هم هر شب (اسلحهی) «امیک» به دست از مسجد میآمدیدم و آن را در بغل میگرفتیم و میخوابیدیم تا اگر عراقیها آمدند با آنها بجنگیم. کار ما شده بود این که صبح تا شب برویم مسجد و از دوستانی که با موتور بین شهر و خط تردد میکردند خبری بگیریم. آن روزها جنگ برای ما زندگی بود، یک زندگی پر از حماسه و خطر.
سخت میتوان باور کرد، ولی برای بعثیها همهی مردم سرباز بودند و همهی شهر جبهه. شاید باورتان نشود، ولی خط مقدّم امنتر از شهر بود. کافیست سری به شهیدآباد دزفول بزنید و گورهای خانوادگی را ببینید. این خانوادهها در یک دم زیرِ موشک شهید شدهاند. رزمندگان بیشتر نگران خانوادههایشان بودند تا خانوادهها نگران آنها. با جنگ بود که مفاهیم زیادی وارد زبان و ادبیات ما شد. آژیر قرمز، آژیر سفید، بسیج، پوتین، گِتر، شهید، مجروح، پدر شهید، مادر شهید، موشک، عملیّات و دهها مفهوم دیگر چیزهایی بودند که ما آنها را با جنگ شنیدیم و گفتیم.
مدرسه تعطیل بود ولی آموختن رزم تعطیل نبود. ما بسیجی شده بودیم و قرار بود جنگجو بشویم. مدام باز و بسته کردن اسلحه را تمرین میکردیم و بُدو رو و قدمرو و پافنگ و پیشفنگ. مَش(مشهدی) محمود و مَش عظیم کلّی که ما را میدواندند و بعد که خسته میکردند، میگفتند کی خسته است، و ما باید میگفتیم آمریکا تا لبخندی تحویلمان بدهند. گاهی هم میگفتند شما باید جوری آماده بشوید که اگر اسیر شدید کم نیاورید و مقاومت کنید.
این روزها سالروز جنگ و دفاع مقدّس است. هر تردیدی که به جان ما بسیجیها و جنگ دیدهها بیافتد، جنگبازی و دوستان شهیدمان یادمان نمیرود. جنگ برای ما زندگی بود تکلیف بود، نه سیاست و نه فانتزیهای امروزهی برخیها.
فروردین
خدا قبول کند