چندین سال بود که با لباس روحانیّت در خیابانهای تهران قدم نزده بودم. هر وقت تهران میآیم معمولا با ماشین شخصی و بیشتر با لباس غیر طلبگی هستم. امّا اینبار برای شرکت در یک گفتگو در وسط طرح ترافیک، مجبور شدم در کِسوت روحانیّت، ساعتهایی با مردم خیابان معاشرت کنم. یک مسیر به نسبت طولانی را با مترو رفته و برگشتم. نگاه مردم پر بود از حرفهای عجیب و غریب، بماند که برخی از آن حرفها در قالب ناسزا و با صدای بلند گفته میشد. برای نمونه، جوانی جلو آمد و با حالتی عصبانی گفت «دست از سر ما بردارید، شماها دین ما را هم خراب کردید.» راستش را بخواهید یک لحظه ترسیدم. نا خودآگاه یاد مرحوم جمشید بحری افتادم، روحانیای که چندی پیش در متروی تهران به وسیلهی یک معترض کشته شد.
مثل همیشه مترو شلوغ بود و بیشتر مردم جایی برای نشستن نداشتند و من یکی از آنها بود. در هر ایستگاه چند صندلی خالی میشد و ایستادهها شانسی برای نشستن مییافتند. در این میان چند بار صندلی جلوی من خالی میشد ولّی در رقابت بر سرِ تصاحبِ آن، جا میماندم. هیچ کس برای نشستن به من بفرما نگفت؛ بلکه همه میخواستند از من پیشی بگیرند. تلاش میکردم درد زانوهایم را نشان ندهم ولی نمیشد. در میان آن همه نگاه، برخیها رنگ «دلخُنکی» داشت. مرد میانسالی که روی صندلی لم داده بود، نگاهم میکرد و لبخند معناداری میزد. گویی میخواست بگوید: «آخیش، دلم خنک شد.»
در مجموع نگاه مردم دوستانه نبود. من بارها با لباس روحانیّت در همین تهران آمد و شد داشتهام. آن زمان هم برخی ناسزائی میگفتند و یا تکّهای میپراندند، ولّی کسانی هم بودند که بسیار لطف داشتند و به اعتبار این لباس ما را تکریم میکردند. ولی این بار ماجرا قدری فرق داشت. لباسی که تن من بود احترام سابق را نداشت. پیشتر یادم هست خانمهای محترمی که پوشش شرعی کمتری داشتند با دیدن یک روحانی به احترام لباسش هم که شده، روسری خود را مرتب میکردند، ولّی اینبار گویی تعمّدی بود که اعلام کنند ما اینایم! خود دانید.
یاد برنامهی شب قبل افتادم که شبکه چهار حضور داشتم و در باب امکان سنجی فقه سکولار حرف میزدیم. با دیدن این صحنهها به ذهنم رسید که بحث از فقه سکولار از منظر جوهری و فلسفی چقدر بیمعناست. کاش این سؤال را مطرح میکردیم که از منظر این مردم فقه، حوزه و روحانیّت چه هستند. آیا مردم فقه، حوزه و روحانیّت را دینی میدانند یا سکولار؟! آنهایی که فکر میکنند پاسخ به این سؤال چندان مهم نیست، کافیست چند باری به صورت عادی در میان مردم شهر قدم بزنند.