یک فروشگاه زنجیرهای را تجسم کنید. بسیار بزرگ. بسیار شیک. وارد محلهای میشود. محلهای با مردمانی از طبقه متوسط. نبش اصلیترین چهارراه محله، زمینی به وسعت ۱۰هزار مترمربع را میخرد. آن را در هفت طبقه میسازد. با پلهبرقی، آینهها و لامپهای زیبا.
خوشحالید نه؟
فروشگاه شروع به کار میکند. تعداد زیادی از اهالی محله را هم استخدام میکند. ولی فقط چند ساعت در هفته. مثلا روزی یکیدو ساعت. چه خاصیتی دارد؟ روشن است که وقتی خانم خانه دو ساعت در فروشگاهی که با آن همه زلمزیمبو و رعایت قواعد مارکتینگ چیده شده کار میکند، خرید روزانهاش را هم از همانجا انجام خواهد داد. بهخصوص که قیمتها هم پائینتر از حسن آقای میوهفروش و حسین آقای پارچهفروش است. حتی پائینتر از قیمت تمام شده! به این میگویند دامپینگ!
جالب اینکه خانم حسن آقا هم میوهاش را تازه از همان فروشگاه میخرد. چرا؟ چون حسن آقا سالها هرچه میوه بد داشته که کسی نخریده بوده به منزل آورده است. الان خانم حسن آقا خودش دارد کار میکند. با حقوق خودش حسرت سالیان را از دلش در میآورد.
چند ماهی گذشته.
کار و بار حسن آقا و حسین آقا خراب است. درآمدشان اجاره مغازهشان را هم در نمیآورد. شاگرد مغازه اخراج میشود و میرود در فروشگاه زنجیرهای استخدام میشود. هفتهای ۱۰ ساعت. ولی حقوق ساعتیاش بالاست. این حقوق ساعتی آنچنان توقع او را بالا برده که جای دیگری نمیتواند کار پیدا کند.
دو سال گذشته.
حسن آقا در شرف ورشکستگی است. آخرین مقاومتها را کنار میگذارد و مغازه را تعطیل میکند. او نیز به فروشگاه زنجیرهای میرود و زیر دست شاگرد سابقش که حالا یکی از انباردارهای فروشگاه است استخدام میشود. همسرش اما اخراج شده است. چون انتظار داشته بعد از دو سال حقوقش یا دست کم ساعت کارش اضافه شود.
چهار سال گذشته است.
صاحب مغازه حسن آقا دو سال است اجارهای نگرفته است. از وقتی حسن آقا مغازهاش را خالی کرده یکیدو مستاجر عوض کرده که هیچکدام بیش از یکیدو ماه دوام نیاوردهاند. کاسبی نیست. مغازهها را به قیمت ارزانی میفروشد به یک بساز و بفروش.
سال پنجم.
دیگر محله مردمانی از طبقه متوسط ندارد. حسین آقا و شاگردش هر دو کارگر ساختمانی هستند. قیمتهای فروشگاه زنجیرهای بالاست. سود هشتصد درصدی روی قیمت تمام شده کالا عادی است. فروشگاه حقوق ساعتی را کم کرده. تعداد بیشتری را با ساعتهای کمتر استخدام کرده است.
سال هفتم.
فروشگاه محله را به خاک سیاه نشانده. کسی دیگر در آن محله پس اندازی ندارد. فروشگاه کالاهایش را به سایر شعبهها انتقال میدهد. این شعبه تعطیل است. مردم فقیر منطقه قدرت خرید از چنین فروشگاه باکلاسی را ندارند!
این اتفاقی است که هر روز در آمریکا میافتد. صاحب فروشگاه همان یک درصد است و ساکنین محله همان ۹۹ درصد. فقرا فقیرتر و پولدارها پولدارتر میشوند. شهردارهای مناطق و شهرهای کوچک هر روز با التماس از مردم میخواهند که به جای خرید از فروشگاههای عظیم، از بیزینسهای محلی (حسن آقا و حسین آقا) خرید کنند. ولی اغلب مردم با همین طرز فکر شما خریدشان را از غولهای بزرگ انجام میدهند. شیک. ارزان!
از خودتان بپرسید چرا اروپا غولهای آمریکایی مثل والمارت را محدود کرده؟ جالب اینکه به دلیل همین محدودیت متهم به کمونیست بودن و مخالفت با تجارت آزاد هم میشود.
نه دوست عزیز. هرکه ارزان می فروشد برای رضای خدا ارزان نمیفروشد!
اگر چین سیب و پرتقالش را با ضرر وارد کشورتان میکند و ارزانتر از باغدار شما میفروشد برای این است که میخواهد باغدار باغش را نابود کند و ویلا بسازد. اگر چین پیراهن مردانه را در تهران میفروشد ۵۰۰۰ تومن و شما برای دوختن همان پیراهن باید ۱۰ هزار تومن مزد بدهی، فقط به دلیل ارزانی نیروی کار چینی نیست! بلکه دارد دامپینگ میکند! قضیه خیلی ساده است.