امروز یکی از دوستان خوش‌نفسم گفت: «در جلسه‌ای ذکر خیرِ کتاب‌تان بود.» از آن‌جا که من از این ذکرِخیرها خیری ندیده‌ام، ترسیدم و با تعجّب پرسیدم: «کسی بود دفاع کند؟!» ایشان لبخندی زدند و گفتند ماجرا از این قرار است که برای درسِ قرآن و عهدین بنا داشتیم کتابی را به عنوان متنِ درسی معرفی کنیم. برخی از دوستان، کتابِ شما (قرآن و کتاب مقدس: مقایسه‌ی ساختار و محتوا) را پیش‌نهاد دادند؛ ولی یکی از حاضرانِ در جلسه مخالف بود و می‌گفت به اندازه‌ی کافی بر علیه کتاب مقدس سخن نگفته و آن را نقد نکرده‌اید. خیلی تعجّب کردم و پرسیدم شما چرا دفاع نکردید. پاسخ داد من چون کتابِ شما را نخوانده‌ام، نمی‌توانستم دفاع کنم. در دلم او را ستودم، حقّ با او بود، وقتی در باره‌ی موضوعی چیزی نمی‌دانیم باید احتیاط کنیم. با این حال، پرسیدم: » دوستی که مخالفت می‌کرد چه؟ کتاب را خوانده بود؟! گفت نمی‌دانم.
تردیدی ندارم که پاسخ سؤال من منفی است. اگر کتاب را می‌خواند این‌گونه نظر نمی‌داد. این یک عادت فراگیر اجتماعی است. جامعه‌ی ما عادت کرده است که تنها در دفاع از دیگری احتیاط کند ولی در نقد و بدگویی‌اش بی‌پروا باشد. وقتی قرار است از کسی بدگویی شود کم‌ترین نشانه و بهانه کافی است؛ ولی وقتی قرار است که از کسی دفاع شود، باید قرینه‌های مشت‌پُرکن داشت.

پاسخ دهید