ما همه خوشبختی را حقّ مادرزادی خود میدانیم و همواره به دنبال به دست آوردنش هستیم. با این حال، در اینجا ایدههایی وجود دارد که تلاشمان را از هم متمایز میکند.
خوشبختی از نظر یک معتاد احساس نشئگی حاصل از مصرف مواد مخدِّر است؛ از نظر یک آدم الکلی، مستی و کرختی ناشی از مصرف الکل است؛ از نظر یک بازاری بستن یک قرارداد پرسود است؛ از نظر یک مادر، داشتن فرزند سربهراه است، و … .
در یک جامعه، هر چه ایدههای مختلف در بارهی خوشبختی زیادتر و متفاوتتر باشند، تلاشها برای دستیابی به خوشبختی نیز متفاوتتر خواهد بود.
بسیاری از مردم سخت کار میکنند، به در و دیوار میزنند، بیش و کم از زندگیشان راضی هستند، ولیّ کمتر به اینکه خوشبختاند و یا نه میاندیشند. ولیّ دشواریهای اقتصادی و گرانی چون یک هشدار به آنها یادآور میکند که چقدر با سعادت فاصله دارند.
یک ملّت ممکن است سالها به این که خوشبخت است یا نه، فکر نکند، و یا حتّی فکر کند که خوشبخت است، ممکن است سالها رسانهها احساس سعادت را به او القا کنند، ولی گرانی اگر چه حباب هم باشد، آن ملّت را به آنچه پیشتر در بارهی خود باور داشته است، بدگمان میکند.