✅ دیر وقت از حرم برمیگشتیم. نزدیکیهای منزل، کودک پنجسالهی همسایه را دیدیم که بالای سر مادرش که نعشِ بر زمین شده بود، بیتابی میکرد. خانمم از ماشین بیرون پرید و مشغول کمک به زن همسایه شد. من نیز شمارهی اورژانس را گرفتم و درخواست آمبولانس کردم. خانمی که پشت خط بود مدام سؤال میپرسید و من اصرار میکردم که: خانم، آمبولانس بفرستید، این بنده خدا داره تلف میشه. اما ایشان خیلی ساده میگفت: اینجا اورژانس هست و نه آژانس! بگذارید ما کارمان را بکنیم. به هر حال، بعد از کلّی سوال و جواب گوشی را قطع کرد و قرار شد آمبولانس بفرستند.
✅ بیست دقیقه گذشته بود ولی هنوز از آمبولانس خبری نبود. در این مدّت هر کسی از خیابان رد میشد میایستاد و به هوای کمک کردن جلو میآمد. زن همسایه هم از شدّت تنگی نفس کبود شده بود و مثل گوسفند سربریده دستوپا میزد. مردمی که آنجا جمع شده بودند همه نگران بودند و میخواستند کمک کنند؛ ولی چارهای نبود جز انتظارِ آمبولانس. چندین نفر با هم با اورژانس تماس میگرفتند و از وخیم بودن احوال زن همسایه میگفتند و پاسخ میشنیدند که » اینجا اورژانس است و نه آژانس!! صبر کنید تا آمبولانس بیاید.»
✅ احساس مسئولیت فردی و شخصی رهگذران را با مسئولیتپذیری سازمانی آن خانم و همکارانش در اورژانس با هم مقایسه میکردم. احتمالاً خودِ آن خانم منشی اورژانس نیز اگر از خیابان رد میشد، مثل باقی رهگذران میماند و دواطلب میشد تا به زن همسایه کمک کند؛ ولی حالا که ضوابط سازمانی دستوپای او را بسته است، اینگونه آرام و بیخیال رفتار میکند.
✅ بخشی از نابسامانیهای اخلاقی در جامعهی ما به افراد و کنشگران بر نمیگردد، افراد به خودی خود، خوب و سالماند، ولی وقتی در چارچوب سازمان قرار میگیرند، خوب بودن و اخلاقی رفتار کردن قدری برایشان سخت میشود یعنی سازمان امکان رفتار اخلاقی را کم میکند.