از هواپیما پیاده شدهایم و در صفِ طولانی کنترل گذرنامه و ویزا هستیم. شب گذشته برای تحویل بار و گرفتن کارت پرواز، نزدیک به دو ساعت در صف ایستادیم و حالا هم بعد از شش ساعت پرواز، باز هم ایستادن در صف طولانی کنترل ویزا. آلمانیها تنها سه درگاه برای این کار تعریف کردهاند و با این جمعیّتی که من میبینم، شاید تا دو ساعت دیگر هم مجبور باشیم صف و معطلی را تحمّل کنیم. در حالی که هر کدام از مسافران منتظر هستند که نوبتشان برسد، گاهی مأموران فرودگاه، افراد مُسِن و ناتوان را خارج از نوبت با ویلچر به اول صفِ کنترل میبرند تا پاسپورتشان کنترل شود. هر وقت یکی از این ویلچرسوارها از کنار ما ردّ میشود، خانمی که کمی جلوتر از من است، با صدای بلند یک نُچی میگوید که نگو. به او میگویم خانم سخت نگیرید، به بخشِ خوب ماجرا هم فکر کنید؛ به این که این آلمانیها چقدر به پیران و کمتوانها احترام میگذارند. امّا او عصبانی است و میگوید که اینها دروغ میگویند، حالشان خوب است و برای این که از صف فرار کنند خود را به ناتوانی و ویلچرنشینی زدهاند. میگویم خانم، بدگمان نباشید و خودتان را اذیت نکنید؛ ولی جواب او تلخ است و ساکتم میکند: «ما ایرانی هستیم و خودمان را بهتر میشناسیم.»
خوشبختانه اینترنت فرودگاه بد نیست و میتوانم پیامهایم را بخوانم و گاه پاسخ دهم. همینطور که به گوشی موبایلم وَر میروم، صدای یک مردِ آلمانی را میشنوم که میخواهد تا ما راه برای عبور ویلچر باز کنیم. سرم را که سمتِ صدا میچرخانم از تعجّب هنگ میکنم بله! همان خانم روی صندلی چرخدار نشسته و یک مرد آلمانی او را به اوَّل صف میبرد. نگاه معنادار و پیروزمندانهای به ما میکند و لبخند به لب به باجهٔ کنترل میرسد. یاد خبری میافتم که «فارس» منتشر کرده بود: «نظارت بر آمبولانسهای خصوصی که بعضی از هنرپیشهها و معلمان کنکور برای فرار از ترافیک پایتخت استفاده میکنند تشدید میشود.»
ذهن ما ایرانیها پر است از متغیّرهای اضافه و مزاحمی که به ما اجازه نمیدهند خوب باشیم و خوبی کنیم. این فکر که آمبولانس، توسط یک هنرپیشه اجاره شده تا از ترافیک فرار کند، و یا کسی که به ویلچر سوار شده است، برای فرار از نوبت این کار را کرده است، در این صورت نمیتوانیم راه را برای آمبولانس باز کنیم و یا نوبت خود را به یک بیمار و ناتوان بدهیم. این متغیّرهای مزاحم را باید شناخت و درمان کرد.
ناشناس
تشکر. بسیار زیبا