این یادداشت قدیمی است، ولی به مناسبت عید قربان بازخواندنش بد نیست.

چند سال پیش و مصادف با عید قربان، به شهرستان رفته بودم. هنوز آفتاب عید نزده بود که پدرم گفت دم در کسی با شما کار دارد. وقتی در را باز کردم پیرمردی دوست‌داشتنی بود که با حالتی مضطرب از من می‌خواست در قربانی‌کردن گوسفندش به او کمک کنم. گفت خدا تو را رسانده است والا نمی‌دانستم چه‌کار بکنم. از من تقاضا داشت که با او همراه شوم و دعای مخصوصی را که در گوش گوسفند قربانی می‌خوانند، در گوش گوسفند او بخوانم. با تعجّب نگاهش کردم و گفتم حاجی خدا خیرت بدهد، دعا کجا بود؟ برو و با نیت قربانی گوسفندت را ذبح کن، چنین دعایی نداریم. خدا انشالله قبول می‌کند. کمی مکث کرد و گفت: اگر بلد نیستی نگو دعایی نیست؛ هر سال ملای مسجدمان این دعا را می‌خواند. این را گفت و در راه رفتن ادامه داد:» سی سال است معلوم نیست در قم چه درسی می‌خوانید.» وقتی دیدم وضع دارد خراب می‌شود و من به بی‌سوادی متهم می‌شوم؛ با او همراه شدم. به منزلشان که رسیدیم قصاب با ابزار ذبح آماده بود. در گوش چپ و راست گوسفند چیزهایی خواندم و خداحافظی کردم. یک ساعت بعد دوباره در زدند و پدرم گفت همان حاجی است که آمده و شما را می‌خواهد. با استرس زیاد در را باز کردم؛ راستش را بخواهید می‌ترسیدم که فهمیده باشد چه خوانده‌ام!!! لبخندش آرامم کرد. جلو آمد و پلاستیک مشکی رنگی را به من داد. گفت این هم سهم شماست. پرسیدم چیست؟ گفت دست گوسفند قربانی است. هرچه اصرار کردم پس نگرفت و گفت: «ملای مسجد گفته این دست سهم کسی است که دعا می‌خواند! می‌ترسم اگر نگیرید دعا باطل باشد!»

در جامعه‌ی ما «حاشیه‌ی دین‌داری» بر اصل آن غالب شده است. دعا خواندن در گوش گوسفند قربانی، مناسک مختلف، سه‌شنبه شب‌های جمکران، حفظ قرآن با اشاره، آموزش مدّاحی، آرایش مخصوص عزاداری، و … بر اموری چون پرهیز از غیبت، پرهیز از تهمت و تجسس، امانت‌داری، رازداری، عیب‌پوشی، و صداقت مقدم شده است.