دانلد جی مکنیل (Donald G. McNeil) معتقد است که در سراسر جهان، جملهٔ «من با جنایت بهشدّت مقابله خواهم کرد» به یک برگ برنده تبدیل شده است. گویی مردم از آزمونهای بینتیجهٔ «کارآمدی» و «توانمندی» دولتها و مسئولانِ خود خسته شدهاند و بهناچار به دنبال کسانی میگردند که دستِکم با فساد مبارزه کنند. در حقیقت، آنها به دنبال کسانی میگردند که گناه مصائب و دشواریهای خود را به گردن آنها بیاندازند تا کمی دلشان خنک شود.
در چنین آشفتهبازاری از هراسِ اخلاقی است که سیاستمداران به دنبال گیرانداختن، به زندان افکندن، و مبارزه با جنایتکارانی هستند که جامعه را گرفتار ناامنی کردهاند. در این وضعیّت، کلیشهٔ «ما خوبیم و بیمشکل و این دیگرانند که جنایتکار و دزد و فاسدند» رونق میگیرد. احزاب و گروههای داوطلبِ مناصب و مسئولیّتهای سیاسی، نه با آشکار کردن و بهرخ کشیدن برنامههای خود، که با وعدههای گشتِ ارشاد و زندان و پلیسِ بیشتر، دیگران را دیو و خود را فرشتهٔ نجات و رابینهودِ مادرزاد معرفی میکنند. وقتی هم کار ریاستشان به پایان رسید، با راهاندازی بازی «کی بود؟ کی بود؟ من نبودم!» تلاش میکنند دزدها و تبهکارها را زیر تیرِ چراغبرقی دورتر از خود پیدا کنند.
وقتی همهٔ تریبونهای یک جامعه از مبارزهٔ با مفاسد بگویند، ولی اوضاعِ آن جامعه بهسامان نشود و دزدها همچنان بدزدند و فرودستان همچنان خود را در فقر و ناداری غوطهور ببینند، شبحی از بدگمانی، مخاصمات حزبی و گروهی، و دیگری هراسی در حوزهٔ عمومی و قدرت به راه میافتد و مَوَّدتِ اجتماعی نابود میشود و جامعه کِشش خود را برای شهروندانش از دست میدهد. در این فضا ماهرانهترین تدبیر هم نمیتواند کاری بکند که مردم همدیگر را دوست بدارند و حواسشان به مشکلات هم باشد.