امروز فرصتی یافتم که چند دقیقهای به گلزار شهیدان شهرم بروم تا برای دوستان شهیدی که کودکی و نوجوانی خود را با آنها سپری کرده بودم، فاتحهای بخوانم. به قبر عزّتاله که رسیدم مثل همیشه، پاهایام سُست شد و نشستم. با او کُلّی خاطره دارم که هر بار به مزارش میآیم، به ذهنم هجوم میآوردند. از بازیهای کودکانه تا شیطنتهای مدرسه. اما اینبار بیشتر از هر چیزی یاد آن روزهایی افتادم که نوارهای درس اخلاق آقای حائری شیرازی را گوش میکردیم و بعد محتوای آنها را با هم مباحثه میکردیم. چه باور کودکانهای داشتیم. آن روزها عزّت میگفت آقای حائری چقدر کار را پیچیده و سخت میکند، اخلاق که کار چندان دشواری نیست. آن روزها شاید من هم همین جور فکر میکردم. امّا حالا که نزدیک به چهل سال از آن روزها میگذرد میفهمم که ما چقدر اشتباه میکردیم. چیزی که ساده بود آگاهی از فضیلتهای اخلاقی بود و نه کسب آنها. اخلاق به معنای تلاش برای کسب فضیلتها و نیز پرهیز از رذیلتها کار سختی است؛ به قول آقای مظاهری (قدیمها میگفت) مثل کوه کندن با سوزن است. اینکار آنقدر سخت است که ادبیّات مذهبی ما به آن جهاد اکبر میگوید، در برابر مشارکت در جنگ که جهاد اصغر دانسته شده است. کسب فضیلتها از یکسو نیازمند پیگیری و تمرین است و از سوی دیگر نیازمند مراقبت و خودارزیابی.
حالا در حوالی پنجاه سالگی وقتی میبینم نوجوانان و جوانان اینگونه مستند به مشارکتهای مذهبی و نیز خُرده آگاهیهای اخلاقیای که دارند، احساس فضیلتمندی میکنند، درکشان میکنم؛ با این حال، دوست دارم به آنها بگویم تمرین و پیگیری اخلاق، به سادگی آموختن آن نیست. دوست دارم بدانند شرکت در یک آئین مذهبی مثل نماز جماعت و اعتکاف، به معنای فضیلتمند شدن نیست.