این چند روزه تصویر تازهای از زن در ادبیاتِ ملّی ایرانیها پدید آمده است. یک رخداد خشنِ اجتماعی که به قتل یک زن انجامید، سبب شده است که زنها «پرستو» شوند. مفهومی پر از بار ارزشی منفی. البته چیز تازهای نیست در ادبیات کهن این مرز و بوم زن معمولاً شر معرفی میشود و اسباب دردسر. مولوی میگوید:
هر بلا کاندر جهان بینی عیان
باشد از شومی زن در هر مکان
روح را از عرش آرد در حطیم
لاجرم کید زنان باشد عظیم.
نظامی نیز زن را بیوفا، حیلهگر، و دورو میداند:
زن گرنه یکی هزار باشد
در عهد کم استوار باشد
چون نقش وفا و عهد بستند
بر نام زنان قلم شکستند
فردوسی نیز دختر را اسباب بدبختی میداند:
کِرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بد اختر بود
کرا دختر آید به جای پسر
به از گور داماد ناید به در
سعدی نیز بر این باور است که اساسا کاش زن در جهان آفریده نمیشد:
درِِ خرّمی بر سرایی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند
چون زن راه بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
ز بیگانگان چشم زن دور باد
چو بیرون شد از خانه در گور باد.
به هر روی، در ادبیات بویژه کُهن ما زن در جهان بینی راوی برخلاف احکام این جهان حرکت میکردند و حوّای داستان آفرینشاند. چه آنکه مولوی میگوید:
چند با آدم بُلیس افسانه کرد
چون که حوا گفت خورد آنگاه خورد.
حالا این ادبیّات، شراب کهنه را در جامی نو مینوشاند و پرستو را جای حوّا نشانده است تا باز هم «آدم» پیراسته شود و حوّا همچنان مقصر بماند. من کاری با واقعیّت پرستوها ندارم؛ گویی که گاهی زنها پرستو هم میشوند. سخن این یادداشت آن است که در اخلاق ما ایرانیها زنها زود حوّا میشوند، زود پرستو میشوند، و زود مقصّر شمرده میشوند. در این ادبیات زن بودن یک اتّهام است.