وقتی داشتم رسالهی دکتریام را مینوشتم، نیازمند آن بودم که با چند نفر در موضوع مرگ مصاحبه کنم. کار من ساده نبود؛ چون خیلیها حاضر نبودند در این باره حرف بزنند و میگفتند مایل نیستند به مرگ فکر کنند. یادم هست وقتی با یک «حکّاک» که بر سنگ گورها مشخصّات مردگان را مینوشت قراری برای گفتگو میگذاشتم، به من گفت درست است که من از راه مرگ نان میخورم، ولی حاضر نیستم به آن فکر کنم.
با این حال، و در عین حالی که مرگ در جامعهی ما یک تابوست، خبرهایی مبنی بر خودکشی افراد (عمدتا بین ۱۵ تا ۳۵ سال) به گوش میرسد. همین دیروز هم خبردار شدیم که در شهر قم دو جوان خودکشی کردهاند. این مردهبازی در برابر آن ترس نشانهی معنادار و هشدار دهندهایست که باید مدیران و مسئولان جامعه را نگران کند.
سی رایت میلز و ایمل دورکم استدلال میکنند که خودکشی نه یک امر شخصی که مسألهای اجتماعی است. از نظر آنان وقتی مشکلی در بخش وسیعی از مردم تأثیر دارد باید به فراتر از افراد و به ساختار اجتماعی، الگوهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه نظر انداخت.
سادهانگارانه است اگر فکر کنیم انسانها برای حفظ خود مجبورند کوشش طاقت فرسا و خستهکنندهای متحمل شوند و در نتیجه طاقتشان طاق شده و خود را میکشند. نیز سادهانگارانه است اگر فکر کنیم نیازهای مشروع آنان کمتر برآورده شده و به همین دلیل دست به خودکشی میزنند.
این تمام ماجرا نیست. به گمان مشکل اصلی در جای دیگری است. جوانان ۱۵ تا ۳۵ سال ما عمیقاً مشکل معنای زندگی و هویّت دارند. آنان اساساً نمیدانند که نیازهای مشروع و موجّهشان چیست و به کجا و چه اموری محدود میشود. هیچ چیز خوشحالشان نمیکند و نمیدانند چه انتظاری باید از خود، جامعه، و جهانی که در آن زندگی میکنند داشته باشند. آنان همواره فکر میکنند چیزی را ندارند و این ناداری آزارشان میدهد.
خودکشی خودش درد است، ولی نشانهی یک درد عمیقتر و آزاردهندهتر است. خودکشی نشانهی بیمعنایی، سیالیّت هویّت و موزائیکی شدن آن، و نشان گسست اجتماعی است. مردهبازی و خودکشی را جدی بگیرید.