هشتم: اعتراف، نوشتهی لِف تالستوی، ترجمهی آبتین گلکار، نشر گمان.
تالستوی در این کتابِ کمحجم و البته بسیار عمیق، هنر جسورانهزیستن را با ما در میان میگذارد. لحن او قدری تلخ و گزنده است اما برای تک تک ما انسانها بزنگاه خوبی است تا صادقانه با این پرسش اساسی و در عین حال ساده روبه رو شویم که «حاصل آنچه اکنون انجام میدهیم و آنچه فردا انجام خواهیم داد، چیست؟» او این پرسش را به گونه دیگری هم مطرح میکند: «آیا در زندگی من معنایی هست که با مرگ گریزناپذیر از میان نرود؟» این پرسش و پوچی حاصل از بیپاسخی آن، زندگی و لحظههای تالستوی را آنچنان تیره و تاریک میسازد که هر لحظه به مرگ و خودکشی فکر میکند. او بعدها با مرور کردن و عمیق شدن به این لحظات از زندگی خود، پی میبرد که تنها یک تردید مبهم و نیمهجان او را از خودکشی و مرگ نجات داده بود. انگار یک کورسوی امیدی از درون به او ندا میداد که، شاید تو درست جستجو نکردهای؟ شاید پاسخ «هیچ» نباشد، شاید بتوانی از بند این پرسش عمیق و سمج رهائی یابی.