… مدیر سالن ما را به طرف میزی راهنمایی کردند که سه خانم محترم آنجا نشسته بودند. همین که من و همسر و دخترم کنارشان نشستیم با بدخُلقی قدری خودشان را جمع کردند. ریز ریز نگاهمان میکردند و زیر لب و به زبان آذری چیزی میگفتند. چند دقیقهای گذشت تا یخشان آب شود. مادر خانواده از خانمم پرسید شما اهل کجا هستید. دخترم زودتر از مادرش پاسخ داد: قم. گویی حرف زشتی شنیده باشند، با تعجّب نگاهی کردند و گفتند پس درست حدس زدیم. شما (اشارهشان به من بود) قاضی هستید! گفتم نه. گفت پس پاسدار هستید. باز هم گفتم نه. لبخندی زد و گفت «پس از خودمانید.» گذاشتم قدری بگذرد و دوباره سرِ بحث را گشودم. گفتم از خودتان هستم یعنی چه؟ گفت یعنی حکومتی نیستید. من گفتم قاضیها و پاسدارها هم از ما هستند، اصلاً ما و غیر ما ندارد؛ همه یکی هستیم. معلوم بود با من مخالف است. چند دقیقه بعد یواشکی به خانمم گفته بود مطمئنید همسرتان قاضی یا پاسدار نیست؟! …
دوگانهی «ما» و «شما» میان مردم و دستکم برخی سازمانهای حاکم اگر فراگیر شود، بقاء جامعه را تهدید میکند.