چهار سال پیش خانم‌ام از یک بانک وامی گرفته بود که هر چه قسط می‌دادیم تمام نمی‌شد. تا این که امروز شال و کلاه کردم و رفتم بانک ببینم چه خبر است و چرا این وام تمام نمی‌شود. نشستم روبروی مسئول اعتبارات و ماجرا را پرسیدم، لبخندی زد و گفتم بگذار ببینم سیستم چه می‌گوید. چند بار روی صفحه‌کلید کوبید و با لبخندی گفت شما شش میلیون و هفتصد هزارتومان دیگر که بدهید وام تسویه می‌شود! با تعجّب گفتم چه خبر است؟! احتمالا اشتباه می‌کنید. گفت سیستم می‌گوید، من کاره‌ای نیستم. با دل‌خوری پرینتی از واریزی‌ها گرفتم و مستقیم رفتم پیش رئیس بانک. رئیس نگاهی سرسری کرد و گفت آخرین سررسید وام شما سه ماه پیش بوده است ولی چون تأخیر داشته‌اید، جریمه شده‌اید!! بعد شروع کرد به توضیح دادن قانون وام. خیلی جاهایش را متوجّه نمی‌شدم ولی یک چیز برایم روشن شد؛ و آن این‌که » کارشناسان بانک تمام تلاش‌شان را کرده‌اند که بیش‌ترین اجحاف را در حق مردم بی‌چاره داشته باشند.» با ناراحتی بلند شدم و گفتم آقا این ظلمی آشکار است و ربا؛ می‌روم شکایت کنم. پیش خودم فکر می‌کردم الآن است که به خواهش و التماس بیافتد و بگوید که حاج‌آقا نه، صبر کنید، الآن درستش می‌کنم؛ ولی با کمال خون‌سردی لبخندی زد و گفت حاج‌آقا خودتون رو اذیت نکنید، مراجع تقلید هم اعتراض کردند ولی اتّفاقی نیافتاد و کسی گوش نداد، شما که یک طلبه‌ی ساده‌ هستید!!
از بانک که بیرون می‌آمدم به این فکر می‌کردم که جامعه‌ای که در آن گاهی حرف عالمان دین‌اش شنیده می‌شود و گاه نه! دینی است یا سکولار!