– همیشه به سودمندی «علم کلام»(بویژه کلام عقلی) بدگمان بودهام. به این که آیا این علم در وضعیّتهای مختلف دینداری، میتواند دانشِ معناداری باشد؟ آیا این علم، آنگونه که ادّعا میکند، میتوان باورداشتهای مذهبی را تبیین، توجیه، و یا از آنها دفاع کند؟
– شاید بتوان برخی دیگر از دانشهای دین را نیز با این پرسش روبرو کرد. برای نمونه از مفسران قرآن کریم پرسید آیا تلاش آنان در نهایت، توانسته است دینداران را به فهم قطعی متن مقدس برساند؟ آیا دینداران تفسیر آنان از این متن را میپذیرند؟ و آیا تفسیر آنان کمک معناداری به دینداری عمومی میکند؟
– این سالها وضعیّتِ فعلی دینداری تودهی مردم در جامعهی ما، این پرسشها را جدیتر کرده است. دینداری مناسکی، فصلی، مناسبتی، و خیابانیِ مردم به اندازهای سِلفسرویسی شده است که با آنچه در مباحثههای کلامی میگذرد بیگانه است. چالشهایی که در ذهن و ضمیر این تودهی دیندار میگذرد با آموختههای کلامی توجیه نمیشود. من نه قصد تخطئهی این دینداری را دارم و نه به حاشیه راندنش را، تنها میخواهم به فاصلهی میان آنچه در کلاسهای معلمان دین میگذرد با واقعیّت اجتماع اشاره کنم. این فاصله، در نهایت، مرجعیّت دینی را با ابهام کارکردی روبرو خواهد کرد. به راستی چهل شب مراسم «عُمرکشان» که در حال برگزاری است، ریشه در کدام تعلیم کلامی و مذهبی دارد؟ آیا مجریان و مشارکتکنندگان این آئین برای این نمایش (به گمان خود) مذهبی، خود را نیازمند پرسش از حوزه و عالمان دین دیدهاند؟ آیا این دیگرستیزیِ مذهبی که به بهانهی تبرّی انجام میشود، خود را نیازمند موجّهسازی کلامی و یا فقهی میداند؟