امروز به یاد سالهای دور رفته بودم فیضیه و دارالشفا تا قدری خاطره بازی کرده و قدمی بزنم. این دو مدرسه همواره نبض حوزهی علمیّه بودهاند و نمایشگر فضای حاکم بر آن. از حیاط دارالشّفا گذشتم و به فیضیّه رفتم، یک ساعتی آنجا چرخی زدم؛ درست است که از آن فضا و سرسبزی قدیمش فاصله گرفته است ولی هنوز هم شماری از روحانیهای جا افتاده و جوان دور تا دور حیاط، هر جا سکویی برای نشستن هست، نشسته بودند؛ گویی در انتظار اتّفاقی هستند. مثل همیشه در و دیوار پر بود از اطلاعیّه. آغاز سال تحصیلی بود و بیشتر اعلامیّههای درسی بودند. به اسم استادها دقّت کردم، بیشترشان را نمیشناختم. با این حال، برخی از استادهای دروس خارج از دوستان قدیمیام بودند. بعضی عنوانها برایم جالب بود: «خارج فقه تربیت»، «خارج مهدویّت»، «خارج فقه حکومتی».
بعد از اطلاعیّههای درسی، بیشترین اعلامیّهها سیاسی بود. در تابلوهای اعلانی که به سازمانهای خاصّی تعلّق داشتند، بریدههایی از روزنامههای منسوب به برخی جناحها و بولتنهای ویژه، بیشتر به چشم میآمد. برخی یادداشتها به صراحت در انتقاد از دولت و رئیسجمهور بود. به هر حال این روزها از کف خیابان تا فیضیه و دانشگاه سخن از گرانی است و انگشت همهی نقدها رو به دولتی است که «هر چه بلد نباشد، سکوت بلد است.» و به قول دوستی » هر چه نداشته باشد، حوصله دارد.»
فضای فیضیّه و دارالشّفا را هیچ وقت تا این اندازه سیاسی ندیده بودم؛ حتّی در سالهای آغازین انقلاب و جنگ در این دو مدرسه تا این اندازه اطلاعیّهی سیاسی دیده نمیشد. با این حال، نمیتوانم بفهمم برخیها از حوزه چه انتظاری دارند که همچنان آن را غیر سیاسی و سکولار میدانند!