سفر به بوسنی و بالکان و جا ماندن از پرواز مرگ

به دنبال وقوع جنگ در یوگسلاوی سابق و درگیری بین صربها و مسلمانان و اهمیت پوشش خبری آن، سال ۱۳۷۱ تصمیم گرفتم شخصا به همراه سه عضو تحریریه کیهان آقایان محمود اسعدی و مجتبی فقیهی و آقای علی رضا عابدی به عنوان عکاس عازم مناطق درگیری در بوسنی و هرزگوین شویم. از تهران عازم وین و از آنجا به بوداپست مرکز مجارستان رفتیم و با هماهنگی با سفارت ایران عازم زاگرب پایتخت کرواسی شدیم.

در زاگرب به مرکز اسلامی و مسجدی رفتیم که مرکز تجمع جمعی از مسلمانان جنگ زده و متواری از بوسنی بود. از همان جا مصاحبه و گفتگو با جنگ زدگان و ارسال خبر و گزارش را برای روزنامه در ایران آغاز کردیم.

پس از دو روز با اتوبوس عازم شهر زنیتسا و پس از دو روز دیگر اقامت در این شهر که در نزدیکی جبهه نبرد قرار داشت، به ویسوکو که از خطوط مقدم درگیری در منطقه بوسنی بود، رفتیم و با جمعی از رزمندگان بوسنیایی دیدار و به گفتگو پرداختیم. تلاش ما بر این بود که به شهر سارایوو مرکز بوسنی و هرزگوین برویم اما معلوم شد که این شهر در محاصره کامل صربهاست و امکان ورود به آن وجود ندارد.
پس از یک روز توقف در این منطقه و تهیه گزارش و عکس به زاگرب و از آنجا به بوداپست و وین و تهران بازگشتیم.

ما حصل این سفر علاوه بر برخی اخبار و گزارش های تلفنی روزانه برای کیهان و یک گفتگوی زنده رادیویی من با برنامه سلام صبح یخیر، انتشار یک ویژه نامه ضمیمه کیهان در باره جنگ بوسنی بود.
پس از کذشت جند هفته و ادامه نبردها مجددا این بار با همراهی آقایان نادر طالب زاده (که او نیز پیش از این به منطقه سفر کرده بود)، حسن رحیم پور ازغدی، رضا برجی و محمد صدری عازم منطقه بالکان برای تکمیل گزارش های سفر قبلی شدیم.

در این سفر ابتدا به صربستان و مرکزش بلگراد رفتیم و از بلگراد عازم شهر پریشتینا مرکز استان کوزوو شدیم که در آستانه شورش برای جدایی از صربستان قرار داشت و شدیدا جو پلیسی بر آن حاکم بود و چندین بار مورد تفتیش و بازرسی و چند ساعت هم توسط پلیس صرب در شهر پریزرن توقیف و بازداشت شدیم که برای دیدار با مسلمانان این شهر و بویژه آقای بهاء الدین خمینی، شیعه معروف این شهر، رفته بودیم.

پریزرن مذهبی ترین شهر استان کوزوو و دارای مساجد متعدد بود. پیش از ما پای وهابی ها نیز به این منطقه باز شده بود و شب ورود به این شهر پس از خلاصی از بازداشت به خانه ای رفتیم که گروهی از جوانان تحت تعلیم و آموزش آخوندی وهابی بودند.

شب را در منزل آقای بهاء الدین خمینی گذراندیم و فردایش با ماشن آقای خمینی عازم مرز آلبانی شدیم. شبی سرد وارد کشور بسیار فقیر آلبانی شدیم و بعد از یکی دو ساعت به تیرانا رسیدیم و شب را در هتل سرد و بی برق کنتینانتال گذراندیم و صبح به گشتی در تیرانا و تماس با برخی اهالی پرداختیم و شب تیرانا را با هواپیما به مقصد فرانکفورت ترک کردیم و از آنجا با قطار به هامبورگ رفتیم. آقای رحیم پور ازغدی برای اخذ ویزای آمریکا که به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان عازم این کشور بود، به کنسولگری آمریکا در هامبورگ رفت و با گرفتن ویزا ما را تا زاگرب مرکز کرواسی همراهی کرد و سپس عازم آمریکا شد. ضمنا در بخشی از این سفر آقای عباس سلیمی نمین مدیر مسئول کیهان هوایی نیز به ما پیوسته بود

فیلمبرداری های آقای طالب زاده با همراهی محمد صدری که بر اساس آنها مستند رویش در آتش را ساخت و گزارش های مطبوعاتی من به همراه عکاسی آقای رضا برجی از رویدادهای جنگ و تحولات سیاسی منطقه، دستاورد سفر دوممان تا اینجا بود اما آنچه سفر ما را نتیجه بخش تر و پربار تر می کرد، سفر به سارایوو بود که در سقر قبلی موفق به ورود به آن شهر نشده بودیم.

سارایوو همچنان در محاصره صربها بود و تنها راهی که برای ورود به آن وجود داشت، رفتن با پروازهای امدادی سازمان ملل از فرودگاه زاگرب بود.
برای این کار لازم بود کارت خبرنگاری بین المللی را از دفتر سازمان ملل در زاگرب بگیریم و این کار را انجام دادیم و صبح زود عازم فرودگاه شدیم.
در فرودگاه با خبرنگار آمریکایی نیویورک تایمز مواجه شدیم که او نیز با تجهیرات سنگین ارسال ماهواره ای خبر و تصویر، عازم سارایوو با هواپیمای سازمان ملل بود. با او ساعتی در سالن انتظار خوش و بش و برای حمل تجهیزاتش تا پای هواپیمای سی یکصد و سی UN کمکش کردیم.

افسری نروژی در جلوی پله هواپیما ایستاده بود. او ابتدا کارت پرواز ما را چک کرد و سپس از جلیقه ضد گلوله ما جویا شد.
خبرنگار آمریکایی جلیقه اش را نشان داد و سوار بر هواپیما شد اما ما فاقد جلیقه بودیم. افسر نروژی گفت: نمی توانید بدون جلیقه به سارایوو بروید. به او گفتیم شما از جهت امنیت ما می گویید اما ما خود راضی هستیم که بدون جلیقه برویم. پاسخ او محکم بود: نه!
با بیان های مختلف و به شیوه ایرانی اصرار کردیم اما هر بار پاسخ او که شق و رق پای پله هواپیما ایستاده بود، یک نه محکم بود.

قبل از آن که کار به عصبانیت او از اصرار بی جای ما بیانجامد به همراهان آقایان طالب زاده و صدری و برجی گفتم اصرار فایده ای ندارد، برگردیم. در مسیر باند به سالن فرودگاه، با این احساس که سفرمان ابتر و ناتمام ماند و از این رو بسیار دمغ و افسرده شده بودیم به همراهان گفتم همه توسلات و اذکار و اورادی را که بلد بودم برای انجام موفقیت آمیز این ماموریت به جای آورده بودم اما گویا قسمت نبوده و دیگر به آن فکر نکنید.
عصر همان روز با ماشین سفارت ایران در بوداپست که با تماس ما چند ساعت بعد به زاگرب آمده بود، عازم بوداپست برای بازگشت به ایران شدیم.

در بین مسیر، آقای طالب زاده که با رادیوی همراهش صدای انگلیسی آمریکا را گوش می داد، خبری عجیب را شنید و آن این که صبح امروز یک هواپیمای سازمان ملل که از فرودگاه زاگرب عازم سارایوو بود و خبرنگار نیویورک تایمز نیز از سرنشینان آن بود، توسط صریها ساقط و همه سرنشینان آن کشته شدند!

برای سرنشینان هواپیما و خبرنگار امریکایی که ساعتی را قبل از پرواز در سالن انتظار با او خوش و بش و آشنایی پیدا کرده بودیم، متاسف شدیم و با خود گفتیم لابد اجل ما هنوز فرا نرسیده بود و باید از این پرواز مرگ جا می ماندیم!