عصر روز پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۷ فرصتی دست داد تا در بین برنامه‌های کاری ِتقریبا متراکم، دیداری هم با استاد محمود مهدوی دامغانی استاد بازنشسته دانشگاه فردوسی مشهد و مترجم پرآوازه متون تاریخی و ادبی و اخلاقی کهن عربی در منزل ایشان داشته باشیم. افسوس که حضرت استاد که حافظه شگفت‌آور و شیرینی بیانشان ما را مبهوت کرده بود، اجازه ضبط این دیدار پرنکته، آکنده از خاطرات، سرشار از لطائف و دقائق، بسیار صمیمی و درس‌آموز را ندادند؛ ولی نشر این خاطرات با اجازه ایشان صورت گرفته است. کلیه مطالب داخل پرانتز از سوی بنده افزوده شده است.

یکی از خاطراتی که ایشان نقل کردند مربوط به مصاحبت ایام نوجوانی با مرحوم شیخ هاشم قزوینی (۱۲۷۰ ـ ۱۳۳۹ ش.) بود. ایشان فرمودند یکبار شیخ هاشم را به همراه پدرم (آیت‌الله) شیخ (محمد) کاظم مهدوی دامغانی (۱۳۱۶ ـ ۱۴۰۱ ق.) با فولکس قورباغه‌ای که داشتم به جایی می‌بردم. در فرصتی مناسب از ایشان و پدرم اجازه خواستم که پرسشی را مطرح کنم. وقتی اجازه فرمودند، پرسیدم مقام شیخ طوسی بالاتر است یا شما؟ مرحوم شیخ هاشم پس از مکثی کوتاه پرسیدند که فاصله شیخ طوسی با امام معصوم چقدر بود؟ من با مبنا قرار دادن سال شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) گفتم حدود دویست سال. ایشان پرسیدند: این دویست سال یعنی چند نسل؟ هر نسل را چقدر در نظر میگیری؟ من هم با عذرخواهی از سخن گفتن در برابر این بزرگان عرض کردم حدود سی سال، یعنی تقریبا هفت نسل، ایشان فرمودند بر این اساس شیخ طوسی با هفت واسطه به امام معصوم می‌رسید و برای شناخت قول و فعل معصوم (علیه السلام) فقط سند و رجال هفت نسل را باید بررسی می‌کرد ولی من باید با حدود چهل نسل به امام برسم، پس زحمتی که من باید بکشم بیشتر است. من گفتم پس چرا شیخ طوسی آنگونه درخشید و همچنان در قله قرار دارد؟ مگر نه این است که به این خاطر بود که دست به قلم برد و آثاری چون استبصار و تهذیب و مبسوط و خلاف را نوشت؟ شما دو بزرگوار با این همه علم چرا دست به قلم نمی‌برید؟

آقای دکتر مهدوی دامغانی در ادامه این صحبت، محدود ماندن دانشگاهیان و پژوهشگران به نوشتن مقاله را نکوهیدند و فرمودند مقاله‌نویسی ارزش زیادی ندارد، علمایی مانند شیخ طوسی با نگارش جواب مسائل مردمان این شهر و آن شهر و رساله‌های کوتاه شیخ طوسی نشدند بلکه با نوشتن کتابهایی مانند التبیان شیخ طوسی شدند.

خاطره‌ای دیگر که آقای دکتر مهدوی دامغانی نقل کردند مربوط به سال ۱۳۲۸ ش. و آمدن امام خمینی به مشهد به امر آیت الله بروجردی برای تحقیق در باره کسی بود که از کارخانه نخ‌ریسی دویست هزار تومان به عنوان خمس گرفته و این امر سر و صدایی در مشهد به پا کرده بود. آیت الله بروجردی از امام خواسته بودند در این باره و برای روشن شدن حقیقت موضوع فقط از آقایان شیخ هاشم (قزوینی) و شیخ کاظم (مهدوی دامغانی) پرس و جو شود. ایشان گفتند من در آن زمان نوجوانی سیزده ساله بودم و امام که به منزل ما آمده بودند از من پرسیدند که می‌خواهی طلبه بشوی یا نه؟ و من عرض کردم اگر شما و یا پدرم دستور بدهید طلبه می‌شوم ولی اگر به میل خودم واگذار شود، خیر ! ایشان گفتند آخرین دیدار من با امام خمینی ۱۸ شهریور ۱۳۵۷ در عراق و آخرین روزهای اقامت امام در این کشور بود و در آن زمان کسی جز آقایان دعایی و فردوسی با امام نبود. در این دیدار هم امام فرمودند: بالاخره طلبه نشدی!

آقای دکتر مهدوی دامغانی در خاطره‌ای دیگر گفتند من در بین اساتیدم کسی را به صفای باطن مرحوم (آیت الله) محمد حسین فاضل تونی (۱۲۵۹ ـ ۱۳۳۹ ش. مدفون در شیخان قم) ندیدم. من در سال دوم دوره دکتری ادبیات فارسی به همراه چند تن دیگر از جمله مهدی اسدی خوانساری (فرزند آیت‌الله محمدتقی خوانساری) و شفیعی کدکنی و علی شیخ‌الاسلامی و دیگران که شاگرد ایشان بودیم، به خانم‌های عضو کلاس سفارش کرده بودیم که از نظر پوشش حرمت استاد را نگاه دارند. روزی ایشان به دنبال تکدر خاطر از یکی از بانوان، گفتند که امروز انگلستان به کانال سوئز حمله کرده است و کفار به جهان اسلام رخنه کرده‌اند، و با ناراحتی عمیق چند بار گفتند: وا اسلاما و وا محمدا و همان لحظه در کلاس سکته کردند و به منزل منتقل شدند و بر اثر همان سکته به رحمت خدا پیوستند. (اگر مراد از حمله انگلستان به کانال سوئز، بحران سوئز در سال ۱۹۵۶ م. (۶۲ سال پیش) باشد و سال رحلت مرحوم فاضل تونی ۱۳۳۹ ش. (۵۶ سال پیش) همزمانی این دو رویداد محل تأمل است، مگر این که مراد سالگرد حمله انگلیس باشد.)

استاد مهدوی دامغانی همچنین در باره مرحوم جلال همایی (۱۲۷۸ ـ ۱۳۵۹ ش.) فرمودند که ایشان از نظر دین‌باوری عِدل نداشت. وی همواره تهران بود و فقط به دلیل هم‌درس بودن با شیخ هاشم قزوینی در اصفهان، دوبار برای دیدن شیخ هاشم به مشهد آمد. در
آن زمان در ماه مبارک رمضان هم نوزدهم و هم بیست و یکم تعطیل رسمی بود. یک بار در روز هجدهم ماه مبارک رمضان اشعاری از مولوی در وصف امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خواند و شرح کرد و در حین آن، چنان می‌گریست که من از بکّائین چنین گریه‌ای ندیده‌ام. کسی که قصیده‌ای با این بیت بسراید، معلوم است که در چه مقام و جایگاهی است:

مرگ آخته تیغ بر گلویم
من مست هوا و آرزویم

(مطلع این قصیده چنین است: پایان شب سخن‌سرایی ـ می‌گفت ز سوز دل همایی)

ابوالحسن تهامی (شاعر مرثیه‌سرای قرن پنجم هجری) قصیده‌ای در مرگ فرزند هشت ساله خود در پنجاه و چهار بیت سروده که بقدری زیباست که مخالفان او برای این که این قصیده رواج پیدا نکند، آن را قصیده شومیه نامیده‌اند و چنین رواج داده‌اند که اگر کسی این قصیده را تا آخر بخواند فرزند او خواهد مرد.

(مطلع این قصیده چنین است: حُکم المنیه فی البریه جار ـ ما هذه الدنیا بدار قرار) روزی استاد همایی در ابتدای درس، این بیت از قصیده را روی تابلو نوشتند:

طُبِعتُ علی کَدَر و انت تریدها / صَفواً من الاقذاء و الاکدار

و آن را با مرثیه‌ای از رودکی تطبیق دادند و فرمودند قصیده تهامی دو سه دهه پس از رودکی سروده شده است، ولی «توارد» با «سرقت ادبی» فرق دارد و نباید هم‌مشابهتی را بلافاصله به سرقت ادبی موصوف ساخت. ایشان فرمودند مَرد میخواهم که این قصیده تهامی را اعراب و شرح کند، من عرض کردم که چرا کسی را خودتان برای این کار انتخاب نمی‌کنید؟ به من فرمودند خودت این قصیده را شرح کن. سپس از من پرسیدند فرزند داری؟ گفتم بله سه فرزند دارم، فرمودند به خرافه شوم بودن این قصیده اعتنا نکن و آن را شرح کن. مرحوم همایی مسیر منزلشان در سرچشمه تا دانشگاه تهران را پیاده می‌آمدند و برمی‌گشتند و اغلب به هنگام بازگشت، دانشجویان ایشان را همراهی می‌کردند. من یک بار در مسیر منزل، مشکل خود را در فهم این بیت از قصیده تهامی مطرح کردم و پاسخ گرفتم:

إنی وُتِرتُ بِصارمٍ ذی رونقٍ / أعدَدتُه لطلابه الاوتار

مدتی بعد، در باره یکی دیگر از ابیات سوال کردم و ایشان برآشتفتند و فرمودند من از شاگرد پخته‌خوار بدم می‌آید و این بار پاسخ مرا ندادند. وقتی شرح این قصیده تمام شد آن را از طریق دخترشان خانم دکتر همادخت همایی که ایشان هم هم‌کلاسی ما بودند تحویل استاد دادم و ایشان در جلسه بعد دخترشان را خطاب قرار دادند (و با این کار حرمت آقایان دانشجویان برجسته‌ای را که آنها هم در کلاس بودند، پاس داشتند) و با اشاره به نوشته من، گفتند بزرگان این گونه کار می‌کنند.

بعدها که برای امتحان به نزد ایشان رفتم، گفتند شما همان روز که آن شرح قصیده را تحویل دادید نمره قبولی امتحان خود را گرفتید و یک نمره ۱۸ که به کسی نمی‌دادند برای من منظور کردند.

مرحوم همایی بارها خطاب به من می‌فرمودند که کتاب جواهر الادب تدوین احمد الهاشمی، باید انیس اللیل تو باشد. وقتی در اسفند سال ۱۳۴۵ش. برای خداحافظی حج به منزلشان رفتم، خیلی گریستند. خدمتشان عرض کردم امروز ۲۳ ذی‌القعده است و اگر شما اراده بفرمایید کار صدور گذرنامه و مقدمات سفر حج شما را از طریق (علیقلی) اردلان (۱۲۸۰ ـ ۱۳۶۴ ش.) دنبال می‌کنیم و شما هم در حج امسال مشرف خواهید بود. ایشان دوباره این شعر را خواندند و گریستند:

به طـواف کعبه رفتـم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی؟

آقای دکتر مهدوی دامغانی همچنین در باره مرحوم (محمدتقی) مدرس رضوی (۱۲۷۴ ـ ۱۳۶۵ ش.) گفتند که ایشان یک‌بار مرا فراخواند و گفت من در سال گذشته یک میلیون تومان ذخیره کرده‌ام و دویست هزار تومان خمس آن را باید پرداخت کنم. دویست هزار تومان را در اختیار من قرار دادند و گفتند صد تومان آن را بین فقرای سادات فلان محله مشهد توزیع کن و اضافه کردند که ان‌شاءالله عقلت می‌رسد که آن را داخل پاکت بگذاری و توزیع کنی! و صد تومان دیگر را به پدرت (آیت‌الله کاظم مهدوی دامغانی) بده و بگو شنیده‌ام طلاب مدرسه باقریه سامان مناسبی ندارند و این مبلغ را خرج آن‌ها کن.

استاد مهدوی دامغانی همچنین از علم و فضل و ادب و پختگی و فرنگ دیده بودن مرحوم (حسینعلی) راشد (۱۲۸۴ ـ ۱۳۵۹ ش.) یاد کردند که عضو هیأت علمی دانشکده الهیات دانشگاه تهران بودند و به توصیه پدرشان هیچگاه به دانشکده ادبیات نیامدند، چون در این دانشکده بانوان رعایت حجاب را نمی‌کردند. مرحوم راشد از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ هر شب جمعه در رادیو سخنرانی مذهبی داشتند و مباحث بسیار عالمانه‌ای مطرح می‌کردند. مرحوم همایی می‌فرمودند منبری‌ها دو دسته‌اند یا خوب حرف می‌زنند مانند فلانی و یا حرف خوب می‌زنند مانند آقای راشد. پدر مرحوم راشد یعنی ملاعباس تربتی که شخصیت عالم و وارسته‌ای بود و به لهجه تربتی هم حرف می‌زد، در سال ۱۳۲۳ ش. از دنیا رفت و من در آن زمان هفت هشت ساله بودم. مرحوم تربتی مدتی پیش از رحلتشان که در یکی از مدارس مشهد منبر می‌رفتند و بزرگان و مجتهدان در منبر وی حاضر می‌شدند، پس از پایان یکی از منبرهایشان به من گفتند تو پسر شیخ کاظم هستی؟ عرض کردم بله، فرمودند به پدرت بگو من با ایشان کار دارم، من به سرعت به نزد پدر رفتم و گفتم شیخ با شما کار دارد. پدرم عتاب کردند که این چه تعبیری است؟ ایشان را باید با احترام و القاب نام برد. وقتی پدرم به نزد مرحوم تربتی آمدند، مرحوم تربتی گفتند عده‌ای دور پسر مرا گرفته‌اند و او را برده‌اند که شب‌های جمعه پشت قوطی گپ بزند (یعنی در رادیو صحبت کند)، این کار او اشکال ندارد؟ پدرم گفتند که ایشان حرف دینی می‌زند، مرحوم تربتی گفتند بله درست است ولی می‌گویند بعد از صحبت ایشان، آواز قمر الملوک پخش می‌شود، پدرم گفت حکایت رادیو حکایت آیه ۱۰۲ سوره مبارکه توبه است:

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَي اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ

بعدها مرحوم راشد از پدرم تشکر می‌کرد که با این توضیح، مرحوم تربتی فرزندش را از ادامه حضور در رادیو ممنوع نکرده است. مرحوم راشد خیلی به دیوان ناصر خسرو علاقه داشت و همواره ابیاتی از آن را می‌خواند. بحمد الله بخشی از سخنرانی‌های ایشان چاپ شده و آقای جلال رفیع که کتاب » فضیلت‌های فراموش شده» آقای راشد در شرح حال پدرش را چاپ کرده در مقدمه آن، از من هم یاد کرده است. خدا به آقای دعایی خیر بدهد که این کتاب را (در انتشارات اطلاعات) چاپ کرد. آقای محمد ذوالفقاری سفیر ایران در افغانستان (از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۶ م.) یک بار در دفتر اسناد رسمی برادرم که من هم دبیر دوم آن بودم تعریف کرد که وقتی افغان‌ها رود هیرمند را بستند، شاه شخصاً یک تلگرام رمز برای من فرستاد که به نزد محمد ظاهر شاه (حکومت: ۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳ م.) بروم و به او بگویم صلاح نیست روابط حسنه ما به خاطر این اقدام به هم بخورد. من تا رمز را دریافت کنم و آن را بگشایم هوا تاریک شد و بلافاصله به دربار محمدظاهر شاه رفتم تا پیام شاه را ابلاغ کنم. مسؤول دفتر او مرا به گرمی تحویل گرفت ولی به جای بردن به پیش محمدظاهر شاه، مدام به پذیرایی از من با انواع خوراکی‌ها مشغول بود. من احساس کردم که مدت این توقف و پذیرایی بیش از حد متعارف شده است و به حالت اعتراض به او گفتم معطل کردن بیش از این شاید برای من هم مسأله‌ساز شود. رییس دفتر محمدظاهر شاه گفت پادشاه هر هفته مقید هستند که صحبت‌های آقای راشد را که از رادیوی ایران پخش می‌شود، گوش کنند و دستور داده‌اند در حین گوش دادن به این صحبت‌ها هیچ تماس و دیداری نداشته باشند ولو بلغ ما بلغ. و بلافاصله پس از پایان یافتن سخنرانی من به حضور وی رفتم.

امیدوارم در نقل این خاطره‌ها دچار لغزش نشده باشم، هر چند بی‌تردید اگر امکان ضبط جلسه وجود داشت، بر حجم و دقت متن افزوده می‌شد.