راستش را بخواهید این روزها دستم به نوشتن نمی‌رود؛ بازارِ دم‌دَمی‌مزاج برای مردم حال و حوصله‌‌ی خواندن و شنیدن نگذاشته است. تورُّم یاغی شده، اعصاب همه را خراشیده و روزگار را به کام بیشتر مردم تلخ کرده است.
در این شرایط از امثال من کاری بر نمی‌آید؛ این را می‌دانم که اگر نتوانم دردی را درمان کنم و باری را از دوش کسی بردارم، باید بتوانم تسلّی بدهم و تحمّل مردم را در به دوش کشیدن بار فقر بالا ببرم. چه این‌که پزشکان می‌گویند: » معالجه گه‌گاه و تسلیّ دادن همیشه.» ولی زخم‌های ناشی از وضعیت وخیم اقتصادی به گونه‌ای است که به‌سختی بتوان کاری کرد و دلی را آرام.
برای کسی که بی‌کار است، برای کسی که خُرده‌کاری دارد ولی ماه‌هاست حقوق نگرفته است، برای کسی که هیچ چشم‌انداز روشنی از آینده ندارد و هر روز فقیرتر می‌شود و هر سال میلیون‌ها تومان خسارت ناداری خود را می‌پردازد، برای کسی که سال‌ها برای تهیّه‌ی جهیزیّه‌ی دخترش پولی اندوخته و حالا قیمت گریزپای کالاها اندوخته‌اش را بی‌ارزش کرده است، نمی‌توان از اخلاق و ارزش‌های انسانی گفت.
جهش قیمت‌ها و خیره‌گی تورّم کم کم به مردم این ذهنیّت را تحمیل کرده است که «ما بدون پول هیچ‌ایم» در این بَلبَشوی بازار این باور عمومی جوانه زده است که «معنای زندگی چیزی جز پول نیست.»
آقایان کاری بکنید! تا فقر به کفر نیانجامیده کاری بکنید. تا غولِ تورّم تن نحیفِ فرهنگ را ندریده کاری بکنید. به‌جای رجَز خواندن و دُمِ شیر به رُخ کشیدن کاری بکنید.

پاسخ دهید