✅روز‌های آغاز سال تحصیلی بود و من دانش‌آموز سالِ اوّل رشته‌ی تجربی در دبیرستانِ طالقانیِ دزفول. هنوز درس‌ها تَقّ و لَقّ بود. آن ساعت، ریاضی داشتیم و دبیرِ باتجربه‌ی ما درس‌های راهنمایی را «دوره» می‌کرد. در میانه‌های درس، نگاهی به من کرد و با دل‌خوری گفت: «هی تو! چرا نمی‌نویسی؟!» با احترام، در جوابش گفتم: » آقا، دارم به حرف‌های شما فکر می‌کنیم؛ من معمولاً چیزی نمی‌نویسم.» لحنش را تند کرد و با عصبانیّت بیشتری گفت: » این‌جا جای فکر کردن نیست! تو فقط باید بنویسی. من دانش‌آموز معطّل نمی‌خواهم.» این را گفت و راه خروج را نشانم داد.
✅ در جامعه‌ای که اندیشیدن به معطّلی و یا «مِس‌مِس کردن» تعبیر شود و نوشتن، اندیشیدن نخواهد، چه تصوّر روشنی می‌توان از آینده داشت؟ فکر می‌کنید از قلمی که بدون اندیشیدن روی کاغذ راه می‌رود و برگ‌هایی که بدون اندکی تفکّر سیاه می‌شوند چه انتظاری می‌توان داشت؟ نوجوانی که می‌آموزد بدون اندیشیدن فقط بنویسد، بعدها عادت خواهد کرد بدون اندیشیدن، سخن بگوید؛ بعدها عادت می‌کند که فقط گوش بدهد و چشم بگوید.

پاسخ دهید