پدر بزرگِ خدابیامرز من چینی بَند می‌زد؛ قوری و کاسه بشقاب‌ها وقتی می‌شکستند با کمی سفیدهٔ تخمِ مرغ آن‌ها را دوباره می‌ساخت؛ مثل روز اول نمی‌شدند، ولی خُب به کار می‌آمدند. آن زمان، مردم کاسه و بشقاب شکسته و تَرَک‌خورده را به این سادگی دور نمی‌ریختند؛ تعمیرش می‌کردند و دوباره و چندباره از آن استفاده می‌کردند. حکایت کفش، پیراهن، و شلوار هم همین بود؛ پاره که می‌شد با انواع و اقسامِ وصله و پینه تعمیر و دوباره از آن‌ها استفاده می‌کردند.

امّا مردمِ روزگار ما اهل تعویض‌اند. حوصلهٔ تعمیر و وصله‌پینه ندارند. لباس سالم‌شان را پرت می‌کنند آشغالی و می‌روند لباس نو می‌خرند، چه برسد به لباس سوراخ شده. ظرف سالم از چشم‌شان می‌افتد و پرتش می‌کنند بیرون، چه برسد به ظرفِ شکسته و ترک برداشته.

از چینی و لباس که بگذریم، برخی از آدم‌های روزگار ما حوصلهٔ تعمیر زندگی خود را هم ندارند. همین که ظرف زندگی‌شان ترک بر می‌دارد و رابطه‌شان خراب می‌شود، حوصلهٔ تعمیر ندارند، زود می‌روند سراغِ گزینهٔ تعویض. زندگی‌های الآن برای بعضی‌ها به اندازهٔ کاسه‌بشقاب نسل قبل هم نمی‌ارزد.