رسالهٔ دکتریاش ناامیدم کرده بود. به او گفتم به دلیل ضعف در تحلیل و کپیبرداری زیاد، فعلاً امکانِ دفاع از آن را ندارید. به زور خودش را کنترل کرد و با تهصدایی از خشم گفت: استاد این سختگیریها را بگذارید کنار؛ علم و مدرک چه ارزشی دارد که میخواهید مو را از ماست بکشید. بعد هم ادامه داد من مسئولیّتهای بزرگی دارم و به مدرک دکتری، نیاز چندانی ندارم. گفتم: این را جدّی میگوئید؟ اگر علم و مدرک اینهمه بیآبروست، شما چه اصراری دارید با این وضعیّت دفاع کنید و مدرک بگیرید؟ چیزی نگفت؛ رسالهاش را برداشت و رفت. یکی دو ساعت نگذشته بود که از این طرف و آن طرف زنگ زدند. میگفتند سخت نگیر. ممکن است برای شما بد بشود، اجازه بدهید دفاع کند و برود. …
برخی دیگر از همکاران من نیز ممکن است سفارشها و تهدیدهایی از این دست را تجربه کرده باشند. حالا ما کاری به میشل فوکو و نظریهٔ «سرکوب قدرت» و ربط و نسبت قدرت با دانش، نداریم، ولی خودمانیم اگر اوضاع چنین پیش برود و پذیرشهای دانشگاهی و دفاع از رسالههای علمی با توصیه و تهدید انجام پذیرند، که اعتبار علم و دانشگاه نه به دست مُشتی دلّال مقاله و رساله، که به دست همین کسانی که به واسطهٔ سهمشان در قدرت، باید از علم و دانشگاه مراقبت کنند، از بین میرود. مسأله این نیست که چرا فلان مسئول و بهمان رئیس، هوس میکنند مدرک دانشگاهی بگیرند، بلکه مسأله آن است که علم باید با منطق خودش پیش برود نه با سفارش و سُمبه!