جایی که قانون دست آدم را نگیرد، چارهای نیست جز خواهش و التماس و البته تلاش برای یافتن پارتی. فرق نمیکند نانوایی سرِ کوچه باشد یا ادارهکل غلّه؛ مطب فلان دندانپزشک باشد یا دفتر وزیر بهداشت، هر جا که آدمی نتواند بر اساس قانون، خدماتی را مطالبه کند، باید دست به دامن اموراتی چون خواهش و التماس شود و یا بگردد و پارتی پیدا کند. ما مردمِ «خواهش و التماسیم». با ریشسفیدی و من بمیرم تو نمیری کارمان را پیش میبریم. اعتراض بلد نیستیم و آن را نشانهٔ سرکشی میدانیم. برای رسیدن به چیزی که حقمان است یا دعوا میکنیم یا التماس؛ گویی راه میانهای نیست. به هر ادارهای که برویم به کارمند و رئیساش رو میزنیم و خواهش میکنیم، غافل از اینکه وظیفهٔ ذاتی او این است که کار ما را راه بیندازد. نانوای محل که نان برشته خوبی به ما بدهد، اول فکر میکنیم نکند ما را با کسی اشتباه گرفته است؛ بعد هم به احترامش عقب عقب از در بیرون میرویم و تا چند وقت ستایشاش میکنیم که چه مرد نازنینی بود. وارد بانک میشویم و از دستگاه شمارهگیر نوبتی میگیریم بعد که میبینیم چقدر باید بگذرد تا وقت ما برسد، به جای اعتراض به شلوغی بانک و کُندی خدمات، میرویم سراغ همان اسلحهٔ قدیمی و شروع میکنیم به التماس کردن از کارمند بانک. به هر حال، برای ما مردان ایرانی داشتنِ کمی ریش که گاهی دستی به آن بکشیم و التماسی بکنیم لازم است.