مدتی پیش (۱۶.۱۱/ ۹۶) در همین کانال، خاطره‌ای نوشتم با عنوان ته سیگار. آن‌جا شرح دادم که وقتی عقب تاکسی نشسته بودم، یک موتورسوار کنار تاکسی توقف کرد و بدون آن‌که متوجّه باشم، از پنجرهٔ ماشین ته سیگارش را داخل و روی من انداخت و لباس‌هایم را سوزاند.

امشب وقتی برای سخنرانی وارد مسجد قوامی بهبهان شدم، یک نفر جلوی من را گرفت و پس از احوال‌پرسی گفت: «حاج آقا، من خوانندهٔ پروپا قرص یادداشت‌های شما هستم و از آن‌روز که آن خاطرهٔ شما را خوانده‌ام، از هر آدم سیگاری‌ای بدم می‌آید.»

چند بار از برخوردهای نامهربان دیگران با خودم سخن گفته‌ام، حالا که تب طلبه‌آزاری برخی‌ها را گرفته، خواستم این خاطره را هم بازگو کنم که در همین جامعه کسی هم پیدا می‌شود که برخلاف ظاهرش، از سرِ علاقه به یک عمامه‌به‌سر از سیگار و سیگارکش‌ها اعلام دوری می‌کند. همین!