- … کلّی کتاب بغل کرده است و با متانت دارد میرود کلاس؛ میرود تدریس کند. از دور که نگاهش میکنی گویی غمی ندارد. دانشجویانی که با احترام از کنارش رد میشوند، آرزو میکنند روزی چون او کرسی درسی داشته باشند؛ نمیدانند همین چند دقیقه پیش از بانک با او تماس گرفته بودند که قسطهایت عقب افتاده است و اگر دیر بجنبی، چکهای ضامنهایت را به اجرا میگذاریم. معلوم نیست؛ شاید اگر آنان میفهمیدند عاقبت سیوچند سال علمآموزی بدهکاری و عقبافتادن قسط و بیپولی آزاردهنده است، از همین حالا درس را رها میکردند و راهشان را پی شغلی دیگر کج.
- بیپولی، قسط، بدهکاری، و شرمندهی زن و بچهشدن استاد و دانشجو نمیشناسد. همه را در وضعیّتی مشابه قرار میدهد. پدیدههایی از این دست، آدمها را همسان میکنند، آنها را تا پائینترین سطح دغدغه فرو میآورند. ارسطو هم که باشی، اگر چند ماه حقوق نگیری فلسفه یادت میرود، وفاداری به باورهای حرفهای فراموشت میشود، و در نهایت میانمایه میشوی و زندگی روزمرّه برایت مقدّس میشود.
- منابع انسانی به عنوان «افرادی که کار میکنند و سازمان را به فعالیت میاندازند»، مهمترین سرمایههای هر جامعهای هستند. در روزگار کالاشدن علم، اگر انسانها خود را غریبه احساس کنند، از خود بیگانه میشوند و خود را محکوم و مقهور شرایطی میدانند که در آن گرفتار شدهاند.