دوستی، که در یکی از ارگانهای انتظامی و امنیّتی فعّالیّت دارد، میگفت:
چند شب پیش چوپانی به محل کار ما زنگ زد و گفت «به دادم برسید که یک ماشین با مشخّصات فلان یکی از گوسفندان گلّه را دزدیده است». من نیز دستور دادم همکارانم راه ماشین را ببندد و دزد را بگیرند. خوشبختانه طولی نکشید که همکاران، راه را بسته و دزدِ گوسفند را پیش من آوردند. آنها گفتند که دیدهاند که پیش از دستگیری گوسفند را از ماشین بیرون انداخته است. وقتی با دزد تنها شدم، از او پرسیدم چرا دزدی کردهای. که در جوابم گفت: من دزدی نکردهام! بعد هم قرآنی را از روی میز من برداشت و گفت: «به این قرآن قسم من دزدی نکردهام!» من یقین داشتم دروغ میگوید و به قرآن قسم میخورد عصبانی شدم و او را کتک زدم! دزد ترسید و فوراً اعتراف کرد و گفت که یک گوسفند دزدیده و پیش از دستگیری آن را رها کرده است! طولی نکشید که صاحب گلّه هم آمد. همین که وارد دفتر من شد نفرینی کرد و مدّعی شد که این دزد هفده گوسفند از او دزدیده است! به صاحب گلّه گفتم: چوپان شما میگوید یک گوسفند؛ شما چرا میگویید هفدهتا! او هم، قرآن را از روی میز من برداشت و گفت به این قرآن قسم که هفده گوسفند از من برده است!! من امّا میدانستم که او نیز دروغ میگوید؛ نگاه غضبآلودی به او کردم و گفتم چرا به دروغ قسم میخوری؟! همین که من را عصبانی دید، ترسید و بدون فاصله گفت: حقّ با شماست و همان یک گوسفند را دزدیده است!
این دوست من اهل محلّهای است که پیشتر مردمش به یک درخت قسم میخوردند: «درخت خضر» که در گویش خودشان میشود درخت خدر! آنها آنقدر به این درخت باور داشتند که جرأت نمیکردند دروغکی به آن سوگند بخورند. دزدترین افراد هم میترسید به دروغ به این درخت قسم بخورد. سوگند به خضر، سوگند مقبولی بود! امّا الآن گویی کسی از قسم نمیترسد. درخت خضر که سهل است،برخی قرآن را به دست میگیرند و به آن سوگند دروغ میخورند! از نگاهِ یک جامعهشناس، این وضعیّت بهمعنای «سکولاریسم ذهنی» است.