🔺چند شب پیش در حال جمع آوری فیش های مربوط به جلد دوم «ماخذشناسی فلسفه غرب» بودم تا آنها را از خانه خارج کنم. با انتشار کتاب طبیعتا دیگر نیازی به چندهزار فیش نبود و باید با آنها خداحافظی می کردم. ریختن آنها در کیسه های پلاستیک برایم کمی دشوار بود. در فاصله نوشتن فیش ها تا انتشار کتاب، بین من و آنها انس و الفتی ایجاد شده بود و دیدن هرکدام از آنها خاطره ای را زنده می کرد. در زمان های قدیم بقالی ها کاغذها را به صورت قیف در می آوردند و از آنها برای تحویل جنس به مشتری استفاده می کردند. احساس من این بود که در هر یک از این فیش ها هم یک اثر فلسفی به مخاطبان معرفی شده هم بخشی از عمر من در آنها پیچیده و از دسترسم خارج شده است. روشن است که از هر دوی این امور راضی و خوشحالم.
🔺هر کس در زندگی خود بسته به شغلی که دارد به چیزی دل می بندد. کسی که با قلم و کاغد و کلمه سروکار دارد نیز به مرور زمان به اینها دلبسته و وابسته می شود. نمی دانم این دلبستگی خوب است یا بد، ولی به هر حال وجود دارد و آنها که تجربه کرده اند می دانند که دست کشیدن از آنها گاه چه اندازه دشوار است. گویی قرار است از دوستانی صمیمی و چندساله خداحافظی کنی. برای همیشه.
🔺اقتضائات زندگی در این دنیا زورش از احساسات و عواطف ما بیشتر است. پس بهتر است واقع بین باشیم و جدایی از افراد و اشیایی را که دوست داریم، به عنوان بخشی از واقعیت زندگی بپذیریم؛ و در حدی به افراد و اشیاء دل ببندیم که توان دل کندن را داشته باشیم.
به هر حال، به عنوان یادگاری چند عکس از فیش ها گرفتم (این هم نشان دیگری از دلبستگی به آنها است) و آنها را در کیسه ها ریختم و روانه آینده نامشخص شان کردم.
🔺پ ن: اینک که جلد دوم «ماخذشناسی فلسفه غرب» منتشر شده است بر خود لازم می دانم از همه کسانی که در نگارش برخی از فیش ها با بنده همکاری کردند تشکر و قدردانی کنم.
🔺 قبلا درباره دوستی با «کلمات» چیزکی نوشته بودم. در آنجا گفتم که «کلمات زنده اند؛ با آنها مهربان باشیم». در صورت تمایل نگاهی به اینجا بیاندازید.

پاسخ دهید