ابوالفضل زرویی نصرآباد (متخلص به ملانصرالدین) از شاعران طنزپردازان مروز ایران است که اشعار طنز او عالی و دل انگیز است. او در عرصه اشعار عاشورایی نیز شعرهای نابی دارد که یکی از آنها شعری است که برای حضرت ابالفضل(ع) سروده است. مضامین عالی و وزن و قافیه و ردیف نسبتا دشواری که برای شعر خود انتخاب کرده نشانگر توان شعری اوست.
رثای رسای حضرت ابوفاضل در این شعر برای من چنان جذاب بود که آن را در فصل مربوط به قمربنی هاشم در کتاب «از کعبه تا عشق: نگاهی دوباره به حماسه انسان ساز عاشورا» آوردم.
با آرزوی صحت و سلامتی برای این شاعر گرامی، بخش هایی از شعر را تقدیم می کنم.

🌹فدای همتِ مردی که…

شراره مي‌کِشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوي دفتر دست؟

قلم که عود نبود آخر اين چه خاصيتي است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حديث حُسن تو را نور مي برد بر دوش
شکوه نام تو را حور مي‌برد بر دست.

چنين به آب زدن، امتحان غيرت بود
و گرنه بود شما را به آب کوثر دست.

چو دست برد به تيغ، آسمانيان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حيدر دست؟

براي آن‌که بيفتد به کار يار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست.

چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتي و آن دشت، بَحر و لنگر دست.

بريده باد دو دستي که با اميد امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست.

فرشته گفت: بينداز دست و دوست بگير
چنين معامله‌اي داده است کم‌تر دست.

***ا
به همدلي، همه کس دست مي‌دهد اول
فداي همت مردي که داد آخر دست.

در آن سموم خزان آن‌قدر عجيب نبود
که از وجود گلي چون تو گشت پرپر دست.

به پاي‌بوس تو آيم به سر، به گوشه‌ چشم
جواز طوف و زيارت دهد مرا گر دست.

نه احتمال صبوري دهد پياپي پاي
نه افتخار زيارت دهد مکرر دست.