اخیرا یادداشتی از استاد ارجمند و متخلق دکتر رضا داوری اردکانی در باره عدم امکان علوم انسانی اسلامی و عدم صلاحیت ورود دین به این عرصه منتشر شد (http://rezadavari.ir) که در باره آن نکاتی را عرضه می دارم:
اگر دست دین و وحی را از ارائه و تعلیم علومی که مربوط به ساحت هدایت انسان و مدیریت جامعه انسانی است کوتاه بدانیم دیگر جایی برای حضور و مداخله دین نمی ماند.
در حالی که منشا و مولد همه علوم مثبت و مفید ماقبل دوران مدرن، حتی علوم مربوط به ساحت مادی و معیشتی بشر، وحی و تعالیم انبیای الهی بوده است و بر خلاف نظریه مورخان علم مدرن، تاریخ بشر نه با جهل و صباوت و توحش که با علم و بلوغ و کمال آغاز می شود (و علم ادم الاسماء کلها و علم الانسان ما لم یعلم و …) و تمدن در بعد مادی و معنوی آن با تعالیم مستقیم آدم ابوالبشر علیه السلام و انبیای بعدی شکل می گیرد و هیچ دلیلی بر نقش تجربه مستقل بشری (جز مواردی اندک) در تمدن سازی ماقبل مدرن حتی در جهت ابزار سازی وجود ندارد و جز دهریین تقریبا هیچ عالمی قائل به تجربی بودن تمدن مادی ماقبل مدرن نبوده است. (به قول مولوی: این نجوم و طب وحی انبیاست/ عقل و حس را سوی بی سو ره کجاست / جمله حرفتها یقین از وحی بود…)
بر این اساس به نحو اولی آنچه مربوط به ساحت معنوی و فکری و اعتقادی انسان بوده از سوی انبیا به بشر ارائه شده و به تجربه و تولید فکری و عقلی او واگذار نشده است.
اما آنچه در دوران مدرن در عرصه علم و تکنیک رخ داده، انحراف از نقشه راه تمدنی انبیا با تکیه بر اندیشه خود مختار بشری است (اگر چه در این تغییر مسیر تمدنی از میراث تمدنی ما قبل مدرن بهره گرفته و در خلا آغاز نکرده) که محصول آن، تمدن بحران آفرین و ویرانگر مدرن کنونی بوده است.
البته این که امروز با این تمدن چه نحو مواجهه ای باید داشت، حتما توصیه به هدم و انهدام آن و حتی فرار از آن نیست و این که آیا باید دست به تاسیس تمدنی دیگر زد نیز بحث دیگری است که به نظر می رسد تنها در صورت حذف مدرنیته که ممکن است با یک جنگ ویرانگر مدرن رخ دهد، قابل طرح و بررسی است، اگر چه اساسا تحقق تمدن تراز دین منوط به حضور مبسوط الید امام معصوم علیه السلام است.
در زمینه اسلامی کردن علوم انسانی نیز با مفروض گرفتن نقش انحصاری وحی و دین در این عرصه، به راحتی نمی توان سخن از تغییر تمام عیار آنها به خصوص با توصیه و بخش نامه و … گفت و اگر تمدن مدرن فعلا گریز ناپذیر باشد، علوم انسانی اش هم کم و بیش ناگزیر است گرچه باب نقد این علوم و بعضا ارائه بدیل هایی هم می تواند و باید همیشه مفتوح باشد.
و اما نکته قابل توجه در این میان این است که اکنون عمدتا پیروان حکمت متعالیه منادیان این تحول هستند و از نقش کلیدی این فلسفه در این پروژه سخن می گویند در حالی که بر اساس دیدگاه مخالفان، اسلامی بودن خود این فلسفه مورد سئوال و بلکه انکار است و به قول خود آقایان فاقد شئ چگونه می تواند معطی شئ باشد.
بنا بر این سزاوار آن است که اول حوزویان تعریف شان را از علم دینی و غیر دینی و اسلامی و غیر اسلامی در بین خود روشن و منقح کنند و بعد به سراغ علوم انسانی موجود در دانشگاهها بروند و قبل از این امر حتما چنین تلاشی فایده چندانی در بر نخواهد داشت بلکه بر تعارضها و تنشهای موجود فرهنگی و اجتماعی و سیاسی می افزاید در حالی که به نظر می رسد جامعه بیش از این تحمل این همه تعارضات نظری و عملی و فلسفی و کلامی و سیاسی و … را ندارد.