در مناظره ای که هفته گذشته در برنامه مصیر شبکه چهار سیما با آقای دکتر مهدی جمشیدی در باره دیدگاه استاد شهید آیت الله مطهری (قدس سره) در باره تجدد و مدرنیته داشتم، این نکته را مطرح کردم که دیدگاه استاد در مورد تجدد از خلوص لازم دینی (البته بر اساس فهم و برداشت بنده) برخوردار نیست و به نوعی التقاط دچار است و بعد بلا فاصله گفتم که مقصودم از واژه التقاط معنای مذموم آن نیست و توضیح دادم که اساسا در عصر غیبت وقتی دسترسی به امام و فصل الخطاب و مفسر معصوم قران و دین نداریم، همگی در معرض التقاط و به میزانی التقاطی اندیش هستیم و هیچ فقیه و عالم شیعی نمی تواند در فراتر از مسلمات دینی و عقلی، مدعی وصول به اسلام خالص و ناب باشد و حتی بعضا در مورد همین مسلمات، عالمانی دچار شبهه و خطای آشکار می شوند.

من در برنامه مصیر شبکه چهار گفتم که مطهری نظریه سیر خطی و تدریجی پیشرفت تاریخ را که نظریه ای کاملا مدرن است و هیچ مستند محکم دینی و عقلی و تاریخی ندارد، پذیرفته بودند و این بر دیدگاههایشان نسبت به کل تجدد و برخی استنباط های فقهی و دینی شان هم تاثیر گذاشته است.

آقای جمشیدی نوشته اند: «مطهری استدلال می‌کند که از نظرِ قرآنِ کریم، سیرِ تکاملیِ انسان و جامعه و تاریخ، «هدایت‌شده» و «هدف‌دار» است و بر روی خطی است که «صراطِ مستقیم» نامیده می‌شود و از لحاظِ «مبدأ» و «مسیر» و «منتهی»، مشخص و واحد است»
این نگاه نیز دلیلی جز تاثیر پذیری از نظریه سیر خطی پیشرفت تاریخ ندارد. اگر قرار باشد برای تاریخ نموداری از سیر دینی اش ارائه بدهیم این نمودار سینوسی و سیر صعود و نزول است و نه در خطی مستقیم و رو به بالا. یعنی پیامبری می آمد و امتی با او همراه می شد، سیر صعودی بود اما وقتی پشت به پیامبر می کرد، سیر نزولی آغاز می شد. در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله همین روند رخ داد. با بعثت و همراهی مردم دوره ای بس نورانی در تازیخ آغاز می شود اما متاسفانه با رحلت پیامبر، سیر انحطاطی امت اسلام در بدترین شکلش با حادثه شوم سقیفه رقم می خورد و دوره ای ظلمانی که تا ظهور امام مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ ادامه دارد و بر اساس روایات هر چه می گذرد و به ظهور نزدیکتر می شویم، ابعاد ظلمانی آن در کلیت جهان بیشتر می شود، رقم می خورد.

ضمنا حادثه ظهور نیز نه در پایان سیر تکاملی تاریخ بشر بلکه در نهایت سیر تاریخی ای که عالم سرشار از ظلم و بی تعادلی و تباهی است، رقم می خورد و روشن است که حوادث مهم و نورانی ای چون انقلاب اسلامی و مقاومت اسلامی تنها جرقه ای و شعله ای در ظلمت و عسرت متراکم آخرالزمان به شمار می روند و ان شاء الله زمینه ساز ظهور با ایجاد آمادگی روحی وروانی در منطقه خاورمیانه و پرورش سربازانی آماده یاری حضرت خواهند شد.

این دیدگاه استاد که مشرکان و اعراب جاهلی حجاز به دلیل تکامل و بلوغ فکری قادر بودند قران و میرات دینی اسلام را حفظ کنند، پس ختم نبوت به این دلیل رخ داد، هیچ سندی جز تاثیر ناخود آگاه از نظریه فلسفه تاریخ مدرن و غربی ندارد:

اولا از روزگاری که در آن بعثت رخ داد در قران و در روایات با عنوان عصر جاهلیت یاد شده است و نه عصر بلوغ و تکامل فکری.

ثانیا، به نوشته مورخان در حجاز افراد باسواد و درس خوانده بسیار اندک بودند. حتی در شهرهای مکه و مدینه تعداد افراد باسواد بسیار محدود گزارش شده است. آن‌ها نه تنها خواندن و نوشتن نمی‌دانستند بلکه بعضا آن را ننگ و عار می‌دانستند. و این در شرایطی بوده است که جامعه و تمدن یونان آن روز سرشار از آثار مکتوب و غیر مکتوب فلسفی و عرفانی و ریاضی و نجومی و طبی بوده و تا آنجا پیشرفته بوده است که مسلمانان از اواخر قرن اول شروع به اقتباس فرهنگی و تمدنی از یونان کردند و حکومت اموی و عباسی، فلسفه یونانی را وارد جهان اسلام کردند و بعد افرادی مثل استاد مطهری از این حرکت و تبادل تمدنی تجلیل کرده و آن را نشانه بلوغ تمدن اسلامی آن روز دانستند!
خب اگر قرار بود مردمی به دلیل بلوغ و تکامل فکری، حافظ قران و شریعت و دین باشند، سزاوار آن بود که خداوند پیامبرش را در آتن مبعوث می کرد. در این صورت دیگر لازم نبود کسانی زحمت ترجمه متون فلسفی یونان را برای ارتقای فکر و استدلال در جهان اسلام متحمل شوند و معضله تعارض دین و فلسفه هم لابد حل می شد!

ثالثا، مگر واقعا اعراب پس از پیامبر صلی الله علیه و آله قران و میراث پیامبر را از تحریف حفظ کردند؟ درست است که قول متین و مشهور در بین اهل سنت و تشیع، حفظ قران از تحریف لفظی است اما چه کسی می تواند منکر تحریف معنوی قران با سرکوب عترت که قران های ناطق و مترجمان و مفسران آخرین کتاب الهی بودند، شود؟ و بانیان سقیفه و همراهان آنها (همه امت به استثنای عده ای معدود به تعداد انگشتان دست) تنها به تحریف و بایکوت معنوی قران اکتفا نکردند بلکه به مدت یک قرن از تدوین حدیث و سنت پیامبر نیز سرسختانه جلوگیری کردند. این بود بلوغ فکری اعراب عهد بعثت برای حفظ میراث پیامبر و دین خاتم؟!

تلقی استاد از اجتهاد در عصر غیبت با تلقی کلامی شیعه از مساله غیبت و اجتهاد فاصله دارد. عالمان و فقها در عصر غیبت ضمن آن که راهبر مردم و مومنان در عصر غیبت هستند و مردم موظف به مراجعه به آنها می باشند، اما نه خلا پیامبران تبلیغی و نه پیامبران تشریعی با مجتهدان و فقها ـ به نحو مطلوب ـ پر نمی شود. اجتهاد امری ثانوی و اضطراری در عصر غیبت به دلیل عدم دسترسی به حجت معصوم خداوند است و در مثل از باب کفایت تیمم از وضو در هنگام فقدان آب است.

نظریه تکامل ادیان هم مبنا و مستندی ندارد. و باز ظاهرا این تاثیر نظریه جادویی و سحرآمیز سیر خطی و تدریجی پیشرفت تاریخ است که استاد را به این تحلیل رسانده است. در هیچ متن قرانی و روایی از اسلام به اکمل الادیان تعبیر نشده، چرا که موهم نقصان در انبیا و ادیان الهی پیشین می شده است. نظریه تکامل ادیان مورد نقد و ایراد آیت الله مصباح یزدی و مرحوم علامه جعفری قرار گرفته است.

نقد استاد مطهری به معنای نادیده انگاشتن مطالب و آثار و اندیشه های مفید و سازنده ایشان که همگی بر خوان گسترده آن نشستیم و نسل جوان کنونی نیز باید بنشیند، نیست اما بدون شک توقف در مطهری و این گمان که اسلام شناسی با این شهید والا مقام و یا دیگر شخصیت های معاصر به تمامیت خودش رسیده و یا این که نباید به نقد آرای او پرداخت، بر خلاف بدیهیات دینی و عقلی و عین تحجر است. ما باید با در دست داشتن میراث علمی مطهری و دیگر شخصیت های معاصر و نگاه نقادانه به برخی عناصر و اجزای آنها، آفاق جدید و نوی را در عرصه های دین شناسی و نیز غرب شناسی و تجدد شناسی با شناگری در اقیانوس بی کران معارف قران و اهل بیت علیهم السلام کشف کنیم و با وجود تنگناهای معرفتی و اجتهادی که به دلیل غیبت حجت معصوم خداوند با آن دست به گریبان هستیم، به قدر مقدور از معارف وحیانی بهره مند شویم.

پاسخ دهید