الان از پیشم رفت به طرف خانه؛ جواد، پسرم را می گویم، نویسنده ی آن یادداشت جنجالیِ «ارتداد خفی»؛

وقتی به من پیشنهاد زیارت مشهد الرضا علیه‌السلام داده شد علاوه بر شوق زیارت، در گوشه‌ی ذهنم این بود که باید بروم؛ باید جواد را ببینم؛ هم با او درد دل کنم و هم پای درد دلش بنشینم؛ او طلبه‌ای است به تمام معنا با وقار و اهل گفت و گو؛ هم شجاع است و هم منطقی؛ هم دغدغه مند است و هم برای خودش نقشه ی راه دارد؛ اصلا یک دنده نیست؛ به راحتی اشتباهش را می پذیرد و محکم روی آن چه به نظرش صحیح است می ایستد؛ به نظر من پدید آورنده ی نقاط صحیح دو یادداشت اخیرش ذهن خلاق خود او است و خالق نقاط اشتباهش ما هستیم؛اگر چنین نیست پس چرا با شوق و ذوق، وقتی تذکراتی به او دادم پذیرفت؟

ما معلمان کم حوصله ای بودیم؛ پای تخته ایستادیم، درسمان را گفتیم و رفتیم؛ ما باید با جواد هایمان زندگی می کردیم؛ شب و روز بالای سرشان می ایستادیم؛ با آن ها دیالوگ می کردیم؛

اعتراف می کنم:
«من مقصرم»
جواد آقای شریفی مرا ببخش

پاسخ دهید