باسمه تعالی
برادر ارجمند جناب آقای مهندس عباس عبدی؛
سلام علیکم؛
با تشکر از بذل عنایتی که فرمودید به رسم ادب چند حاشیه بر یادداشت شریفتان می نگارم؛
بر سر آنم که گر زدست برآید/ دست به کاری زنم که غصه سرآی
مقدمه ای مهم تر از متن:
برادر عزیز؛
به اعتقاد من نفس این نوع گفت و گوها و لو ثمره ای عاجل در اقناع یکی از دو طرف، نداشته باشند نیاز فوری امروز جامعه ی ایرانی است؛
بنده به جد احساس می کنم گروه هائی از مردم ما به دلیل انس نداشتن به مباحثات این چنینی زود عصبی می شوند، زود تصمیم می گیرند و زود پشیمان می شوند؛ و چون سخن گفتن با یکدیگر بر اساس حکمت، رواج ندارد برخی از ما قبل از نگریستن به محتوای سخن افراد به دنبال یافتن یک توطئه و یا همداستانیِ مزورانه می گردیم؛ یک نمونه اش برخی واکنش ها به همین نامه ی جناب عالی است؛
در حالی که بنده تا کنون حضرت عالی را زیارت نکرده ام و به جز چند جمله ی کوتاه در فضای مجازی هیچ وقت شرف گفتگو با جنابتان نصیبم نشده به محض انتشار یادداشت شریفتان برخی از جوانان عزیز سراسیمه به دنبال سر نخ یک تبانی گشتند؛ و سوگمندانه باید بگویم ما و شما در تولد این شیوه ی نگرش مقصریم‼️
ما ها باید به وقتش رو در روی هم می نشستیم و با یکدیگر حرف می زدیم تا جوان ترها بدانند دنیا همه اش نفرت و نفرین نیست؛ نسل ما در اثر یک سهل انگاری، جوانانی را تحویل داده است که گاهی آستانه ی تحملشان پائین است؛ زود بر افروخته می شوند؛ سریع از کوره در می روند؛ و چون اهل دیالوگ نیستند و از تاریخ معاصر نیز اطلاعات کاملی ندارند زود هم کلاه سرشان می رود؛ نیز بنده معتقدم امروز ما نیاز مبرم به یک نحوه «نزدیک تر شدن قلوب آحاد ملت» داریم که جز با گفت و گو حاصل نمی شود؛
این مقدمه را با یک کلام خلاص می کنم:
«من احساس می کنم قسمتی از جامعه عصبی است؛ چون به حرفش توجه نکرده ایم، چون دیالوگ را رواج نداده ایم، چون اندیشمندانی که سخنانش را راحت و بی تکلف به آنان بگوید نیافته؛
ما باید گفت و گوی همراه با سلم و سلام را در جامعه نهادینه کنیم».
دانش فقه مشتمل بر مسائلی است که مردم، روزمره با آن ها سر و کار مستقیم دارند؛ و شاید به همین دلیل به نظر، دانشی ساده آید؛ ولی وقتی از نزدیک وارد پروسه ی استنباط می شویم می بینیم پروسه ای پیچیده و مبتنی بر قواعد و چار چوب های نظری بسیار دقیق است؛ شاید یکی از مثال های خوبی که معرف این وضعیتِ سهلِ ممتنع است همین مسأله ى دیه ی قتل عمد باشد؛ اجازه می خواهم بعضی از گزاره های جناب عالی را تکرار کنم: «شکل گرائی موجب می شود تا این حکم(دیه بودن امور ۶ گانه) را برای مناطق قطبی هم جاری بداند…».
«ارزش کیفی این امور با یکدیگر مساوی نیست».
«اعداد رند انتخاب شده اند تا کارها راحت باشد و الا چه کسی گفته که ۵ گاو معادل یک شتر است؟».
با احترام به فرمایشات جناب عالی باید به عرض برسانم تمامی این گزاره ها مخدوشند؛
به عنوان كسى كه عمرى را در كلاس فقه گذرانده می گویم:
هرگز حکم شارع مقدس انحصار دیه در امور شش گانه در مناطقی که این امور وجود خارجی ندارند نیست؛
فقه جواهری هیچ گاه امر غیر مقدور را بر عهده ی مکلفین نمی گذارد؛
در این رابطه چندین اصل و قاعده ی فقهی، تکلیفی کاملا عملی را معین می کنند که در کتب تخصصی فقه بیان شده است.
نسبت به برابری یا عدم برابری ارزش امور شش گانه نیز به عرض مبارک می رسانم که برابری ارزش یک دینار با ده درهم از مسلمات فقهی است؛
در مورد اشتراط برابری ارزش سائر امور نیز حضرت عالی را ارجاع میدهم به کتاب شریف مهذب قاضی ابن براج ره (ج۲/ص۴۵۷).
برادر عزیزم،
مدعی نیستم که فقیهان امامیه در همه ی آنچه نوشتم هم داستانند اما حتی فقهای بزرگواری که بر خلاف آنچه گفتم فرموده اند نیز، شکل گرا نیستند بلکه بر اساس معیارهای شناخته شده ی فقهی نظر داده اند؛
خاکسارانه عرض می کنم: «فقه تخصصی پیچیده است و اظهار نظر در مسائل فقهی نیازمند شناخت دقیق معیارهای استنباط می باشد».
جناب مهندس عزیز؛
در بخشی از یادداشتتان فرموده اید: «فقه موجود، مبتنی بر جامعه ی پیش از صنعتی و مدرن شدن است».
فقه، مشتمل بر ابوابی متعدد با صدها هزار مسأله است: عبادات، معاملات،سیاسات؛ بیع،نکاح، حدود، دیات؛حقوق، احکام؛قضاء، شهادات، امر به معروف و نهى از منكر؛ و ده ها باب دیگر؛
وقتی می گوئیم: «فقه، مربوط به پیش از دوران صنعتی شدن است»؛ قاعدتا باید روشن کنیم که کدام بخش از فقه، مورد نظر ما است؟ گاهی ممکن است یکی دو مثال، مصحح توصیف «فقه موجود» به وصفی که فرمودید نباشد؛ بنده معتقدم ظرفیت های موجود در فقه اهل بیت علیهم السلام آن را کاملا از حالت یک «فقه ایستا» به «فقهی پویا» تبدیل نموده است؛ افزون بر آن که قاعدتا احکام اولیه ی فقهی بر بنیان «شریعت آسان» نهاده شده اند، قواعدی مانند: «نفی حرج»، «نفی ضرر و ضرار»، «میسور»، «نفی وسوسه»، «ید»، «سلطنت» و… فقه ما را تبدیل به دریائی کرده اند که قابلیت تولید امواجی مرتفع را دارد؛ البته کار فقاهت باید به اهلش واگذار شود؛ این آن چیزی است که مربوط به فقه می شود؛ اما در اجرا و تقنین چه اتفاقی افتاده؟امری دیگر است که از تخصص بنده خارج می باشد؛ در یک کلام: «فقه موجود شیعه فقهی مربوط به این یا آن دوره نیست و قابلیت پاسخ گوئی به مسائل هر زمان را دارد».
نکته ی دیگری را که مایلم با حضرت عالی در میان بگذارم آن است که: «شکل و محتوا مانند جسم و جان، دو عنصر هویت بخش به مذهب ما هستند»؛ التفات به هیچ یک از این دو نباید مانع از توجه به دیگری شود؛ اصلا «تعظیم شعائر»، که در کتاب و سنت، به آن دستور اکید داده شده چیزی جز اهمیت دادن و بزرگداشت نمادها نیست؛ بله، در این نکته با جناب عالی همداستانم که گاهی و یا خیلی وقت ها، ما صرفا به شکل پرداخته ایم، آن هم به صورت معیوب و از روح شریعت غافل شده ایم.
جناب مهندس عزیز؛
در این قسمت، پرسشی که مطرح می شود آن است که:»آیا اسلام احکام اجتماعی دارد یا نه؟»
«اگر دارد آیا اجراء بخشی از این احکام در حیطه ی وظائف سازمانی روحانیت هست یا نه؟» مثلا در دوره های مختلفی از تاریخ، فقیهان مبسوط الید، قضاوت می کردند، اجراء حدود یا تعزیرات می نمودند؛ » آیا این امور، نیازمند قدرت هستند یا نه؟» .
«آیا می پذیریم در مملکت اسلامی قوانین مخالف با شرع، حکومت یابند؟».
«اگر نمی پذیریم کدام نهاد باید بر عدم مخالفت قوانین با شرع نظارت نماید؟» .
مهندس عزیز؛
بنده گمان نمی کنم پاسخ به این پرسش ها چندان مشکل باشد و یا حتی مردم میان اعمال قدرت در این حد با روحانی بودن تنافی ببینند؛
آن چه که برای هیچ کس قابل قبول نیست آن است که روحانیت در هنگام اجراء این وظائف، پا روی حق بگذارد، ظلم کند، با آبروی دیگران بازی کند، با قلدری با مردم سخن بگوید، خود را طبقه ی ممتازه انگارد، از عوام الناس فاصله بگیرد، بیش از حد دانائیش سخن بگوید و عدالت پیشه نباشد؛
بنده اطمینان دارم مراعات اخلاق در هنگام نشستن بر اریکه ی قدرت نه تنها موجب وهن روحانیت نیست که بر مقبولیت آنان نیز می افزاید؛ اگر در جامعه ای احساس شد که روحانیت جایگاه خود را از دست داده باید دقت کرد و دید که در کدام یک از مطالب پیش گفته و نظائر آن کوتاهی کرده است؟ زندگی مجلل و بالاتر از حد متوسط، پرادو سواری و نشستن پشت شیشه های دودی فقط جسم روحانیون عزیز را از جامعه دور نمی کند؛ عشق به آنان را نیز از دل ها جارو می کند؛ عشق که رفت دیگر با پیانو نوازی و تنبک زنی و ایفاء نقش ممد بوقی و اجراء مسابقهی سیب خوری ساحلی هرگز نمی توانیم در دل ها جائی پیدا کنیم؛ مگر مرحوم آیتاللهی در لار، و برادر مرحومش در جهرم امام جمعه نبودند؟
مهندس گرامی؛
من در لارستان با چشمان خودم دیدم که خلائق چه محبتی به مرحوم آیتاللهی داشتند؛ او اگر چه هر جمعه تفنگ بر دست نماز جمعه می خواند؛ اما در همه ی هفته بر دل ها امامت می کرد.
ناچارم در این بخش، از اصطلاحی استفاده کنم که در علم اصول آموخته ام: گاهی میان دو حکم شرعی تزاحم ایجاد می شود، یعنی مکلف نمی تواند هر دو را انجام دهد؛ فرض کنید در واپسین دقائق وقت نماز در حالی که من هنوز نماز نخوانده ام کسی در حال غرق شدن در دریا است؛ یا باید او را نجات دهم و یا باید نمازم را بخوانم؛ چون امکان امتثال هر دو تکلیف نیست؛
در این جا معلمانمان به ما آموخته اند: «به سراغ انجام تکلیفی بروید که مناطِ جعلش قوی تر است»؛ مثلا در این مثال، جان آدمی در وقت تزاحم مهم تر از نماز است؛ زیرا نماز، قضاء دارد ولی جان، بدل ندارد؛
در وظائف روحانیت نیز گاهی تزاحم ملاکین پیش می آید؛ از سوئی اعمال قدرت در برخی موارد، از وظائف سازمانى فقهاء است و از دیگر سو حفظ و اعتلاء اخلاق و معنويت نيز تکلیف آنان است؛ اگر یک روحانی احساس کرد به هر دلیل نمی تواند میان این دو تکلیف، جمع کند باید یکی را رها کرده و دیگری را که مهم تر است به انجام رساند؛ و چون هر دوی این دو تکلیف برای «اقامه ی دین» هستند آن روحانی باید ببیند انجام کدام یک از این دو بیشتر به دین دار شدن جامعه می انجامد؛ به باور من صرفِ اعمال قدرت در صورت تزاحم نتیجه ی معکوس می دهد؛ و اگر طلبه ای نمی تواند پیامبر گونه قدرت ورزی کند باید قدرت را فدای تبلیغ اخلاق و معنویت نماید؛ در کل نیز مانند بسیاری از بزرگان روحانیت، معتقدم دخالت ما در امور اجرائی باید محدود به حد ضرورت باشد؛ و به هر حال، سیاست ورزی متدینانه از شاخه های تنه ی دیانت است؛ و همواره شاخ و برگ در ذیل تنه تعریف می شوند؛ هر گاه و در هر موردی جای شاخه و تنه عوض شود، هم به سیاست لطمه می خورد و هم به دیانت.
یک حاشیه ی دیگر باقی مانده…
جناب عالی در ابتداء یادداشت شریفتان به خوبی توجه به یک نکته ی مهم داده اید و آن وجود موارد نقض مدعیاتتان در میان روحانیت است؛
نیز در بخشی فرموده اید: «جامعه گفتار و کردار یک روحانی را به صفت روحانیت او مورد قضاوت قرار می دهد».
برادر گرامی؛
آنچه را به عنوان یک یا چند مورد نقض به حساب آورده اید شامل طیفی از روحانیون است؛ شما همین امروز در میان مراجع عظام دامت برکاتهم کنش های سیاسی،اجتماعی متفاوتی می بینید؛ همین تفاوت مشرب در میان اساتید و نخبگان حوزوی مشاهده می شود؛ طرفداران هر مشربی نیز کم نیستند؛ بله عده ای صاحب بلندگوهائی با صدای بلندند و دیگران از این میکروفون ها بی بهره اند؛ پرسش این است که کدام یک را می توان معیارِ «فضای کلی و عمومی حاکم بر روحانیت» قلمداد نمود؟ و «مردم کدام روش را به حساب کل روحانیت می گذارند؟».
به گمان صاحب این قلم، یکی از رسالت های نخبگان این است که نخست این اختلاف مشرب ها را دریابند و سپس به جامعه منتقل کنند؛ نباید در مورد روحانیت، نقطه ای قضاوت نمود؛ روحانیت، یک طیفند با طول موج های متفاوت؛ سهم هر طول موجی برای خود او است نه از آنِ دیگران؛
امیدوارم توانسته باشم با این چند حاشیه به غنای بیشتر یادداشت حضرت عالی کمک کنم؛ طبیعتا این ها نه تمام دیدگاه های بنده در مورد روحانیت عزیز هستند و نه وحی منزل، که قابل ترمیم نباشند؛ بلکه تنها چند حاشیه اند که به رسم ادب بر کلامتان نگاشتم؛ باید باب نقد بر این دیدگاه ها برای همگان باز باشد؛
با احترام؛ محمد رضا
برای دیدن نامه عباس عبدی به محمدرضا نایینی، اینجا را ببینید.