در باره فیلم مارموز

شب گذشته چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۷ به پیشنهاد و همراه با پسر کوچک‌ترم به تماشای فیلم مارموز در یکی از سینماهای قم رفتم. با وجود این که نخستین مقاله‌ای که در همایشی رسمی در سال ۱۳۶۸ ارائه کرده‌ام در باره سینما بود (مقاله‌ای مشترک با آقای دکتر ولی‌الله برزگر) و این هنر پرنفوذ همیشه مورد علاقه‌ام بوده است ولی سال‌هاست که از اولویت نخست فعالیت‌هایم کنار رفته، تا آن جا که آخرین فیلم‌هایی که در سینما دیده‌ام، دو فیلم «یک حبه قند» و «ملک سلیمان» احتمالا در سال ۱۳۸۹ بوده است.

فهم زبان فیلم مانند هر زبان دیگر نیازمند پیوستگی حضور در فضا و بافت اجتماعی کاربرد آن زبان است، با توجه به دور بودن درازمدت از فضای سینما نمی‌دانم تا چه اندازه پیام‌های فیلم پر از نشانه مفهوم و نامفهوم مارموز را به درستی دریافته باشم.

اگر توالی این فیلم با فیلم دیگری از همین کارگردان را معنی‌دار بدانیم، نخستین و شاید مهم‌ترین پیام آن، تربیت نسلی حیله‌گر، فریب‌کار و آب‌زیرکاه و فرصت‌طلب (معانی مارموز در لغت‌نامه‌ها) به دست کسانی است که مناسب‌ترین نام برای آن‌ها از نظر کارگردان، «مارمولک» است.

فیلم روایت زندگی شخصی و سیاسی یکی از چهره‌های اثرگذار یکی از جریان‌های سیاسی داخلی کشور است. این جریان آن گونه که فیلم معرفی کرده است جریانی کم‌سواد، قدرت‌طلب، فاقد آگاهی‌ و بینش سیاسی، ظاهرگرا، متکی به پشتوانه‌های پنهان قدرت، برخوردار از حمایت نیروهای مذهبی و توجیه‌گر است که همواره بر خلاف وحدت ملی حرکت کرده است ولی جهل و غفلت مسؤولان و مردم، اغلب، آن را در جایگاه قهرمان نشانده است. این جریانِ پشت‌گرم به ظرفیت‌های مناسکی دین در عمل نشان داده است که هر گاه راهی به سوی قدرت در برابرش گشوده شود از ارزش‌های مورد ادعایش دست می‌کشد ولی ریاکارانه در پی آن است که همچنان از حمایت نیروهای مذهبی بهره‌مند بماند. هشدار و هوشیاری نیروهای امنیتی نسبت به این جریان هیچ گاه به اندازه و درجه‌ای نبوده است که مانعی جدی در سر راه آن ایجاد کند. این جریان اندیشه‌سوز که فرار دادن نخبگان از کشور و حتی تلاشی خانواده‌ها را هم در کارنامه خود دارد، لقمه وسوسه‌انگیزی هم برای نظام سلطه بوده است و طمع‌ورزی و ساده‌لوحی توأم آن، گاه ناخواسته و گاه حتی هوشیارانه آن را به هم‌نوایی و هم‌سویی‌هایی با بیگانه و حتی تجربه کردن جدایی از نظام هم کشانده است. نشانه‌های این همسویی در جای جای فعالیت‌های این جریان بسیار پربسامد است.

پیشنهاد مشخص کارگردان به این جریان پذیرش اشتباه‌های خود، درک قد و قواره واقعی خود، و بازگشت به سوی مردم است. کارگردان بر این باور است که حتی در این صورت و حتی در صورت گسسته شدن افراد این جریان از جناح سیاسی خود، خوی قدرت‌طلبی آن‌ها از بین نمی‌رود و پرورش‌یافتگان این جریان حتی وقتی به خودِ واقعیِ خود برمی‌گردند، میراث‌بر شعارزدگی و قدرت‌طلبی هستند. این افراد حتی وقتی از تاریکی شکایت دارند، تنها برای این است که در فضای تاریک نمی‌توانند آسان‌تر به فریب‌کاری خود ادامه دهند. اما کارگردان اکنون فضا را آن قدر تاریک می‌داند که حتی برای شعار دادن و فریب مردم هم، دیگر مجالی برای کسی باقی نمانده است.

این فیلم به ظاهر کمدی برای کسانی که روزهای پیروزی انقلاب و ایام دفاع مقدس را به یاد دارند، یک تراژدی تمام عیار و یک غم‌نامه اشک‌بار است. کارگردان کوشیده است به هر زحمتی که شده و با هر انگیزه‌ای که دارد ـ خواه کشاندن مردم به پای گیشه و خواه یافتن راهی برای این که از صحنه کنار گذاشته نشود ـ لباس طنز بر این تراژدی بپوشاند که ایرانیان در آن روزگار چه در سر می‌پرواندند و اکنون در چه شرایطی روزگار می‌گذرانند. با این که بخش بزرگی از این تراژدی واقعی است، نمی‌توان با بخش پایانی داستان که فضا را یک‌سره تاریک و راه بقا را تنها در فریب‌کاری می‌داند، همراهی داشت. این ناامیدی نه با آموزه‌های دینی که همواره برانگیزاننده امید است سازگاری دارد و نه با همه واقعیت‌های جامعه امروزی ما. ای کاش در سکانس پایانی فیلم چند چراغ روشن هم وجود داشت و کسی و حتی صدایی ناشناس از فریب‌کاری اظهار خستگی و دوری جستن می‌کرد.

پاسخ دهید