یکی از گِلایه‌مندی‌های مبلّغان دین «کم‌مخاطبی یا بی‌مخاطبی» است. دبیران دین و زندگی و استادهای دروس معارف در دانش‌گاه‌ها نیز تا اندازه‌ای از این وضعیّت گِله می‌کنند. با این حال، معمولاً در تحلیل این پدیده بد‌فهمی‌هایی وجود دارد و انگشت اتّهام به هر سویی اشاره دارد جز متّهم اصلی.
هرگاه ریشه‏‌هاى اجتماعى ـ روانشناختى یک دین که به اتکاى آن‌ها در زندگى روزمرّه‌ی پیروانش تثبیت می‌شود، نادیده گرفته شوند، به صورت طبیعی از نفوذ آن دین کاسته خواهد شد و پیروان آن دین یاد خواهند گرفت که به جهان و زندگی خود، بدون تمسک به تفسیرهای مذهبی بنگرند و آن‌ها را فهم کنند.
پیتر برگر، جامعه‌شناس دین، به این وضعیّت سکولاریزاسیون ذهنی می‌گوید. این نوع از سکولاریزاسیون تا اندازه‌ی زیادی زائیده‌ی بدگمانی انسانِ دنیای جدید به تفاسیر مذهبی است. وقتی گفتگوهای متکلمانه‌ی پیروان یک مذهب بی هیچ التفاتی به واقعیّت‌های عینی، اجتماعی، و روان‌شناختی‌ای که آن مذهب در آن‌جا حضور دارد، شکل بگیرند، پیروان آن مذهب چاره‌ای ندارند جز آن‌که تحربه‌های روزمرّه‌ی خود را با کمک چیزی غیر از تفسیرهای مذهبی تحلیل کنند.
اگر آموزگاران یک مذهب در جامعه‌ای که شهروندانش با گرفتاری‌های اجتماعی، اقتصادی، امنیّتی، فرهنگی، و روان‌شناختی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، هم‌چنان اصرار داشته‌باشند که معادله‌ی «رقص فرشتگان بر نوک سوزن» و یا » جا دادن جهان در یک تخم مرغ» را حل کنند، باید خود را آماده‌ی «وضعیّتِ بی‌مخاطبی» بکنند؛ زیرا مخاطبان آنان به دنبال برای رهایی از چالش‌هایی که در آن‌ها گرفتارند، دست به دامنِ جای‌گزین‌های خواهند شد که سودمندشان بیابند و این نتیجه‌ای جز سکولاریزاسیون ندارد.

پاسخ دهید