چندین سال پیش، شب بیست و یکم ماه رمضان، منزل پدربزرگ مرحومم مراسم احیا برپا بود. آن زمان، من طلبه‌ای تازه‌کار بودم و آن خدابیامرز از دعاخواندنِ من ذوق می‌کرد. آن شب بعد از آن‌که دعای جوشن کبیر را خواندم، از من خواست تا چند دقیقه‌ای سخن‌رانی کنم. من نیز پذیرفتم و شروع کردم به ترجمه و توضیحِ مختصر فرازهایی از دعای ابوحمزه. وسط‌های سخن‌رانی یکی از حاضران حرف‌های من را قطع کرد و گفت: «کمی هم از امام زمان بگو» من که چیزی در این زمینه آماده نکرده بودم، عذر خواستم و سخنان خود را پِی گرفتم. سخنرانی من که تمام شد، آن بنده‌‌خدا خوش شروع کرد به حرف زدن و از ملاقات‌های مکرر خود با امام زمان و پیام‌های آن حضرت به این و آن می‌گفت. از جمله این‌که به پدر بزرگ مرحوم من که مردِ دین‌دار و اهل شریعتی بود، گفت امام زمان بیست و هفتم رمضان را شبِ قدر می‌داند و شما باید از سال آینده، آن شب را احیا بگیرید. من انگشت به دهان مانده بودم که چطور می‌توانم جوابش را بدهم. هر چه فکر می‌کردم راهی به ذهنم نمی‌رسید؛ تا این که یکی دیگر از حاضران به کمک من آمد و خطاب به او گفت: «مَش (مشهدی) محمدرضا، این‌دفعه اگر امام زمان را دیدی ازش سؤال کن که تخم گوجه‌فرنگی ایرانی بکاریم یا آمریکایی.» هیچ سخنِ علمی و غیرعلمی‌ای به اندازه‌ی این جمله نمی‌توانست پاسخی برای آن ادّعاها باشد. مشهدی محمدرضا کفش‌هایش را پوشید و رفت!