در و دیوارش پُر است از نمادهای غربی و بویژه آمریکایی. از عکس‌های بازیگرانِ هالیود و شِوِرلِتِ ینگه‌ی دنیا گرفته تا کلاه کابوهای مکزیک و دیوارنوشته‌هایی که حتّی یک کلمه که چه عرض کنم، یک حرف فارسی هم در آن‌ها پیدا نمی‌شود. اسمش هم که زاپاتاست. این‌ها برخی از مشاهدات من از یک غذاخوری است که دوستِ میهمان‌نوازی ما را برای شام به آن‌جا دعوت کرده است. فهرست یا همان مِنوی غذاها هم یکسره غربی: پیتزای یونانی، پپرونی، چیکن، بلونیز، مکزیکی، ایتالیایی و … خلاصه اگر چشم‌های کسی را ببندید و بیاورید وسط این غذاخوری باز کنید، هیچ نشانی بر این که این‌جا ایران است وجود ندارد. این تنها یک نمونه از هزاران و بلکه ده‌ها هزار فروشگاه از این دست است.

«جلال» در سال ۴۱ کتابِ غربزدگی را نوشت و همه‌ی کاسه‌کوزه‌ها را سرِ حکومتِ پهلوی شکست و ناسزایش را نثار آن حکومت و روشنفکران آن روزگار کرد؛ ولی حالا که سال ۹۸ است و شهروندان این جامعه چهل سال است صبح تا شام، علیه غرب شعار می‌شنوند و رادیو و تلویزیون از نابسامانی و در آستانه‌ی فروپاشی غرب می‌گوید، باید چه کسی را مقصر دانست؟

به گمان من بخش زیادی از شیفتگی جامعه‌ی کنونی ایران به فرهنگ غرب را باید محصول همین تلاش چهل‌ساله دانست. انگلیسی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید: «یک‌بار گفتید باور کردم، دو بار گفتید شک کردم، وقتی سه‌بار گفتید رد کردم.» حالا حکایت غرب‌ستیزی ما همین است. از بس گفته‌ایم غرب خانواده ندارد، فرهنگ ندارد، آشوب است و مردم در فقر و فلاکت دست و پا می‌زنند، که دیگر حرفمان اثر عکس دارد و جوانان ما به این نتیجه رسیده‌اند که این حرف‌ها را نباید چندان جدّی گرفت. به همین دلیل است که اندکی دانشِ تاریخی اجتماعی کافی‌ست تا نشان دهد که تأثیر کتاب جلالِ آل احمد در بدنام کردن غرب و غرب‌زدگی از تلاشِ چهل ساله‌ و هزینه‌های هنگفتِ به اصطلاح فرهنگی در این زمینه بیش‌تر است. جوانان ما غرب را شایسته‌ی تقلید می‌دانند، چون به تبلیغات رادیو و تلویزیون بر علیه آن شک کرده‌اند.

پاسخ دهید