قرار است جمعه ۲۸ دی‌ماه در جمع «دوست‌داران کتابِ دزفول» در باره‌ی کتاب «حاج آخوند» نوشته‌ی عطاءالله مهاجرانی سخن بگویم. به همین دلیل، دیروز و امروز این کتاب را می‌خواندم و گاه لذّت می‌بردم. اگر چه حرف زدنِ مهاجرانی از نوشتنش بهتر است، ولی جذّابیّت آن‌چه از حاج‌آخوند، روحانی ساکن در روستای مارون و یا مهاجرانِ اراک روایت می‌کند، تا اندازه‌ی زیادی این کتاب را خواندنی کرده و کاستی‌های قلم نویسنده را پوشیده است.
تصویری که از شیخ محمود صالحانی یا همان حاج آخوندِ روستای مارون، در این کتاب ارائه می‌شود، من را یاد «قدّیس مانوئل»ِ اونامانو می‌اندازد؛ با این تفاوت که حاج‌آخوندِ مهاجرانی از سرِ ایمان سخن می‌گوید و مانوئلِ اونامانو از سرِ تردید.
حاج‌آخوند برای خوانندگان کتاب مهاجرانی شیخ دوست‌داشتنی‌ای است. نسل امروز که روحانی‌های مسجدشان را سازمان امور مساجد تعیین می‌کند و منبری محرّم و صفرشان را سازمان و یا دفتر تبلیغات و نه خودشان، شیخ محمود صالحانی را بسیار سخت باور خواهند کرد. آن‌ها عادت کرده‌اند بیش‌تر روحانی‌هایی ببینند که پایگاه اجتماعی، موقعیّت سیاسی و یا سازمانی دارند. روحانی‌هایی که بیش از آن‌که محبوبِ موضعِ شبانی خود باشند، مؤیَّد به اقتدارِ سازمان و نهادی هستند که آن‌ها را برگزیده و برای نصیحت مردم گسیل کرده است؛ به همین دلیل کلام‌شان بیشتر مزّه‌ی گَسِ حُکم می‌دهد تا تربیت، و خیرخواهی‌شان بیشتر رنگِ تحکُّم دارد تا هم‌دلی و دست‌گیری. به همین دلیل بعید است این نسل، حاج‌آخوند روستای مهاجرانی را باور کنند.
حاج‌آخوندِ مهاجرانی برای مردم روستایش یک سوپرمن نبود؛ او یک طلبه‌ی عادی بود. عادی یعنی آنی که باید می‌بود. در طول تاریخِ حوزه‌های علمیّه، بیش‌تر عالمان دین این رویّه را داشته‌اند و شیخ محمود صالحانی همانی بوده است که همه‌ی هم‌کسوتانش بوده‌اند.
عطاءالله مهاجرانی در کتاب حاج‌آخوند تصویری از یک روحانی ارائه می‌دهد که هر چند ممکن است متأثر از اسطوره‌سازی‌های سن و سال نوجوانی نویسنده باشد؛ ولی آخوند گم شده‌ی نسل ماست. طلبه‌ای که مردم نیازش دارند. پیش‌نمازی که کنارشان بایستد و درد و نیازشان را با خدا نجوا کند.

پاسخ دهید