تو چراغ خود برافروز

امروز صبح برای خرید به مغازه محله رفتم (این غیر از مغازه ای است كه در نوشته ای دیگر درباره اش نوشتم). پیش از من مشتری دیگری در مغازه بود. عاقله مردی كه همراه با دخترش آمده بود. منتظر شدم كه كارش تمام شود. مرد بعد از این كه مبلغ اجناس را از كارتش پرداخت كرد، از فروشنده خواست كه مقداری پول نقد هم به او بدهد و از كارتش كم كند. فروشنده از انجام این كار خودداری كرد و گفت نمی توانم این كار را بكنم چون دستگاه خودپرداز به نام مغازه است و هرگونه نقل و انتقال پول در آن از سوی اداره دارایی به عنوان انجام معامله و درآمدزایی محسوب می شود و به آن مالیات تعلق می گیرد.

مشتری گفت این كار راه حل دارد و می توانی كاری كنی كه اداره دارایی متوجه نشود. بعد راهكاری ارائه كرد كه به نوعی در حكم كلاه گذاشتن سر اداره دارایی و فرار از مالیات بود. اما چون می ترسم بدآموزی داشته باشد از بیان آن خودداری می كنم. خلاصه مشتری با مقداری دلخوری مغازه را ترك كرد.

راهكار او مهم نیست. مهم برایم پاسخ فروشنده بود كه گفت: این كار را نمی كنم. چون می خواهم روزی حلال بخورم.

با خودم اندیشیدم دختربچه امروز در برابر رفتار دو انسان عاقل و بالغ و دو آدم بزرگ قرار گرفته است. یكی فروشنده ای كه نمی خواهد اخلاق را زیر پا بگذارد، و دیگر پدری كه با افتخار روش كلاه برداری را به دیگران آموزش می دهد.

– به نظر شما وقتی این بچه بزرگ شد كدام یك از این دو را الگوی رفتاری خود قرار می دهد؟

پاسخ دهید