در سال‌های اخیر همواره ابعاد تازه‌ای از مسأله تمدن نوین اسلامی مورد اهتمام پژوهشگران قرار گرفته است و اگر در آغاز مطرح شدن این موضوع در کشور ما اندوخته‌های علمی و معرفتی دیگر کشورهای اسلامی بیشتر از ما بود، اکنون می‌توان امید داشت سرمایه علمی ما در این موضوع در آینده‌ای نه چندان دور به درجه‌ای از فربهی برسد که بتوانیم در تعاملی هم‌افزا با دیگر اعضای پیکره امت واحد اسلامی گام‌هایی جدی‌تر برای عبور از مشکلات و نزدیک شدن به شرایط مطلوب برای تحقق تمدن اسلامی برداریم.
یکی از جدی‌ترین پرسش‌ها در باره تمدن نوین اسلامی پرسش از امکان وقوع آن است.
این پرسش دو وجه متمایز از هم دارد: یک وجه آن مربوط به عالم اثبات است یعنی در شرایط کنونی و با توجه به مجموعه عوامل و شرایط درونی و بیرونی جهان اسلام آیا می‌توان به تحقق یک تمدن جدید امید بست یا نه؟ وجه دیگر این پرسش مربوط به عالم ثبوت است و آن پرسش از امکان نظری تحقق یک تمدن جدید مبتنی بر اندیشه اسلامی است. به عبارت دیگر آیا اندیشه اسلامی که پیش از این یکبار توانسته است تحقق‌بخش یک تمدن باشد می‌تواند یکبار دیگر موجد یک تمدن باشد؟ اگر به این پاسخ منفی داده شود، دیگر مجالی برای پرسش اول باقی نمی‌ماند.
موضوع سخن ما این پرسش دوم است. به عنوان مقدمه باید اشاره کرد که با هر تعریفی از تمدن، «نظام فکری» یکی از مؤلفه‌های بنیادی شکل‌گیری یک تمدن است. شاید در باره تعریف و ویژگی‌ها و جایگاه نظام اندیشه‌ای در یک تمدن اختلاف نظرهایی وجود داشته باشد ولی در باره این که تمدن نیازمند یک نظام معرفتی و اندیشه‌ای است اختلاف نظری وجود ندارد. حال این پرسش مهم رخ می‌نماید که آیا همه نظامهای اندیشه‌ای که یک بار توانسته‌اند تمدن بیافرینند از این توان برخوردارند که یک بار دیگر منشأ تمدن شوند؟ آیا همان طور که از تمدن نوین اسلامی سخن می‌گوییم می‌توان از تمدن نوین مارکسیستی یا تمدن نوین غربی هم سخن بگوییم یا نه؟ با کدام معیار این حق را برای تمدن اسلامی قائلیم ولی آن را از تمدن غربی و یا مارکسیستی دریغ می‌کنیم؟
در مقام پاسخ به این پرسش باید گفت که یک دستگاه فکری و نظام اندیشه‌ای وقتی توان پاسخگویی به پرسشهای بنیادی بشر (مانند تفسیر عالم هستی، جایگاه خداوند در نظام هستی، جایگاه انسان، رابطه انسان با خدا و عالم غیب و طبیعت و دیگر انسانها، سعادت انسان، مسیر تاریخ) و ارائه‌ی یک الگوی زیست اجتماعی را داشته باشد یعنی هم برای ساحت نظر و هم ساحت عمل راه حل داشته باشد از ظرفیت اولیه تمدن‌سازی برخوردار است و این نظام فکری اگر در سطح نخبگانی و توده مردم عمومیت و در نظامهای اجتماعی تسری پیدا کند موجب پیشرفت می‌شود و انباشت پیشرفت هم به تحقق تمدن خواهد انجامید.
تجربه و پیشینه تمدن‌زایی یک نظام اندیشه‌ای به سترونی آن نمی‌انجامد و هیچ منع عقلی برای تمدن‌زایی دوباره یک نظام اندیشه‌ای وجود ندارد و همان طور که تعدد عرضی تمدن اسلامی ممکن است تعدد طولی آن هم بلامانع است.
بازخوانی متون اصلی نظام اندیشه اسلامی در دو سده اخیر که همواره با آورده‌هایی نو همراه بوده است، نشان می‌دهد که این نظام اندیشه‌ای همچنان توان پاسخ به پرسشهای فراوان نظری و عملی بشر را دارد و بر همین اساس می‌توان به زایش دوباره تمدن جدید بر پایه آن امید بست. اگر در تمدن پیشین اسلامی، خوانش مسلمانان از متون دینی کارآمدی خود را از دست داد و این امر موجب از دست رفتن رونق تمدن پیشین اسلامی شد، اکنون خوانشی نو از این آموزه‌ها مشروط به فراهم بودن دیگر عوامل و شرایط می‌تواند به خلق تمدنی جدید بیانجامد. این ویژگی را برای دیگر نظام‌های اندیشه‌ای موجد دیگر تمدنها و خرده تمدنها نمی‌توان در نظر گرفت زیرا ناتوانی آن نظامهای اندیشه‌ای برای پاسخ به پرسشهای بنیادی بشر اثبات شده است تا آنجا که کنش‌گران اصلی این تمدنها و خرده‌تمدنها به ناکارآمدی آن نظامهای اندیشه‌ای اعتراف کرده‌اند.
البته مسأله تعدد خوانشها در گستره  امت اسلامی و سازِکار رسیدن به یک چارچوب مشترک و مورد وفاق نسبی برای فهم اسلام ضمن حفظ تعداد فهم‌ها موضوع دیگری است و در جایی دیگر باید در باره آن صحبت کرد.

منبع: پیوند بیرونی

پاسخ دهید