در جهانی که ما می‌شناسیم، برای زنده بودن سه نیاز اساسی وجود دارد: خوراک(آب و غذا)، پوشاک، و البته مسکن. با این حال، ما جوری تربیت شده‌ایم که گویی نیاز چهارمی هم هست: «کسی که بتوان سرزنشَ‌ش کرد». وقتی چیزی سرِ جای‌َش نیست و اوضاع به‌کام ما نمی‌چرخد، پیش‌آمدی ناشادمان کرده است، و یا از رسیدن به یک توفیق بازمانده‌ایم، دل‌مان می‌خواهد کسی را پیدا کنیم، متّهم‌ش کنیم و سرش داد بزنیم بلکه کمی آرام شویم.

ما با یاد گرفتن «سرزنش» اجتماعی شده‌ایم. از کودکی عادت کرده‌ایم که مقصّری بسازیم و خطای خود را به گردنش بیاندازیم. » او من را وادار کرد»، » اوّل او بود که من را کتک زد»، » او من را فریب داد، و … بزرگتر که می‌شویم مهارت بیشتری در سرزنش دیگران پیدا می‌کنیم؛ ولیّ ماهیّت کار ما هم‌چنان همان است: «سرزنش».
همه‌ی ما به تجربه دانسته‌ایم که سرزنش کردن دیگران هیچ چیزی را درست نمی‌کند؛ ولی باز هم به این کار ادامه می‌دهیم. گویی بدون وجود افرادی که بی‌احتیاطی‌شان سبب شود مقصرشان بدانیم، نمی‌توانیم زندگی کنیم. دلیلش روشن است: ما وقتی دیگری را سرزنش می‌کنیم و تقصیر را به گردن او می‌اندازیم، دلیلِ مهمّی برای تغییر نکردنِ خود تراشیده‌ایم. وقتی دیگری مقصّر است، پس او باید تغییر کند نه من! ما با سرزنش دیگران می‌توانیم آن‌گونه زندگی کنیم که بودیم.
در این شرایط نابسامان اقتصادی، چه کسی مقصّر ماجراست؟! مدیران؟ بانک‌ها؟ سودجویان بازار؟ تهدیدهای بیرونی؟ تحریم‌ها؟ بی‌کفایتی وزیران؟ مجلس؟ شخص رئیسِ جمهور؟ سازمان‌های غیرِ دولتی؟ یا شاید همه! ما نمی‌دانیم! آنچه می‌بینیم پینگ پُنگ سرزنش است و مقصّربازی مسئولان؛ و البته برای مردم، مشکل هم‌چنان باقی‌ست.

پاسخ دهید