… کتابخانه‌ی مسجد ما که آن زمان اسمش «کانون» بود چند کتاب و چندین نوار کاست از سخنرانی‌های دکتر شریعتی داشت. تقریباً همه‌ی کتابها را خوانده و سخنرانی‌ها را گوش داده بودم. در کانون از استاد مطهری هم کتاب و کاستِ سخنرانی بود که بیشترشان را خوانده و شنیده بودم. آن زمان بچّه‌های مسجد دوگانه‌ی شریعتی-مطهّری درست کرده بودند و گویی جمع هر دو ممکن نبود. یا باید طرفدار شریعتی می‌شدی یا مطهّری.
آن روزها روحانیان زیادی به مسجد ما آمد و شد داشتند. روزی یکی از آن‌ها جزوه‌ای به دستم داد و گفت این را از قم آورده‌اند، در نقد دکتر شریعتی است. بخوان شاید دیگر از کتاب‌هایش نخواندی. راستش را بخواهید جزوه را ورقی زدم، ولی نخواندم. با این‌که نوجوان بودم، ولیّ به نظرم منصفانه نمی‌آمد. خصوصاً تلاش بی‌معنایی که مستند به آرم روی کتاب‌هایش شده بود.
آن روزها اسم شهرک ما شریعتی بود، همین نام و همان علاقه‌ی امثالِ من به کتاب‌های شریعتی سبب شده بود که برخی از مسئولان محترم شهر قدری حسّاس شوند و «بچه‌های شریعتی» را بچه‌های شریعتی بدانند و خطرناک. به همین دلیل چند سال بعد از انقلاب، جلسه‌ای عریض‌وطویل گرفتند و پیشنهاد دادند نام شهرک به «امام حسین (ع)» تغییر کند. در همان جلسه من هم که نوطلبه‌ای بیش نبودم، گفتم با تغییر نام شهرک نه ذهنیّت مردم تغییر می‌کند و نه مشکلاتشان به‌کناری می‌رود. در آن جلسه، حرفِ بچه‌ای چون من ناشنیده ماند و نتیجه این شد که با صدور یک اطلاعیّه «بچّه‌های شریعتی» شدند «بچّه‌های امام حسین(ع)» است. بماند که بعدها «صفی‌آباد» جای همه‌ی این نام‌ها را گرفت.
«معلّم شهید» آن روزها برای ما جذاب بود. قرائت ایدئولوژیکی که او و کسانی چون او از دین ارائه می‌دادند، «دین وضع موجود» را به «دین وضع مطلوب» تغییر می‌داد و این تغییر زمینه را برای اعتراض و انقلاب فراهم می‌آورد. به همین دلیل تصاویر شریعتی در کنار تصاویر امام خمینی(ره) در دست راه‌پیمایی‌کنندگان بود و کلمات آتشین‌اش شعارشان.
خوانش شریعتی از دین، آن را از فیضیه به خیابان و از حجره به جامعه می‌کشاند. البته او هم در خوانش خود از دین خطاهایی دارد؛ چون بسیاری از دیگر خوانش‌ها. به همین دلیل هم روشن‌فکرانی چون دکتر سروش نقدش می‌کنند و هم روحانیان سنّت‌گرایی چون آیت‌الله مصباح یزدی. آن‌چه مهم است در نقد هم باید منصف بود و شریعتی باید در زمان خودش خواند و فهمید.

پاسخ دهید